ســـاده ی ســـاده..
از دســت میـــرونــد ..
همـــه ی آن چــیزها کــه..
سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...
|
بعد از ظهر است ؛
آفتاب مستقیم می تابد ....
خسته است چهره ی راننده تاکسی پشت چراغ قرمز ،
خم شده قامت پسر جوان زیر خروار ها آجر ...
دختر بچه ی مدرسه ای سرش را انداخته پایین و با بند کوله اش بازی می کند ؛
پسرک سرش را از شیشه سرویس آورده بیرون و حال و حوصله ندارد؛ مثل بقیه هم سرویسی هایش ...
و مرد ِ سامسونت ب دست قدم هایش را می شمارد فقط .... در دنیای خودش .
خستگی می بارد از چهره ها ؛
از نگاه های رفتگر محل و حتی از فوتبال پسرهای محل ...ک ب چشم نمیاید ؛
سکوت شده همه چیز ...
آرام ِ آرام ....
خدایا !
در این سردی ِ این روزهایی پاییز،
کمی باران می فرستی ؟!
آدم ها سخت تشنه ی رحمت اند ...
...../
پ.ن : من ک خوبم انگار کسی خوب نیس ...
من ک تو خودمم ....همه خوبن ....
اینجاست ک شاعر می گه ...زرشــــــک ..!:دی
پ.ن : مطلبم ب دلم نشست خیلی ..
اما آدما واقعااا خستن ؛ تو نگاه همشون ...تک تک شون ...پشت این نقاب ها .... و تو عمق این تظاهرا ...با تمام وجودم حسش می کنم ...
دلم می خواهد هندزفری را تا آخرین حدی ک می شود فرو کنم توی گوشم تا هیییچ چیز از دنیای اطراف اجازه ی ورود ب مغزم را ب خودش - نتواند - بدهد .
دراز بکشم روی تختم؛
صدا را تا آخرین حد بلند کنم و سعی کنم ب هیـــــــــــچ چیز فکر نکنم .
ب تغییراتی ک مداااام روی اعصابم رژه می روند؛
ب دور شدن ها،
ب دلتنگی ها،
ب خالی بودن جای خیــــلی خنده های از ته دل...
نگاه های آرام ...
حرف های آرام کننده ...
و بی اضطراب....
فقط هیـــــــچ نشنوم؛
گوشم را بگیرم و چشمم را ببندم ...
توی تاریکی فقط صدا را بلند کنم .
و بگذارم تا می خواهد ببارد چشمانم؛
فایده ای هم ندارد ..
هیچ چیز ب حالت قبل بر نمیگردد؛
هیچ چیز ..
فقط شاید بتوانی خودت را دلداری بدهی در روزهایی ک گذرشان فقط دلهره ی زیادتری ب دلهره ی روزهایت اضافه می کند...
خسته شدم ...
پ.ن: با این حال؛
دلیل نیست خوب نباشم...
روی زندگی را یکی باید با خوب بودنش کم کند .
چرا نباید من باشم؟
پ.ن 2: گاهی هیچ خبری نیست.
چراغ سبز گوشی ات ب نشانه ی خبری از دوست و آشنا ها روشن نمی شود ؛
صفحه ی مسنجرت خاک می خورد؛
و تلفنت زنگ نمی خورد ...
گاهی خودت می مانی ؛
و خودت ...
و خدا ...
..../
در پناه خودش ..
پ.ن3 : دلم فقط می خواد بخوابم .
وقتی خوابم آرومم؛
آرووووم ِ آروم ...
شاید میان بلند ترین هیاهوی اطراف ِ "بودنت " کسی باشد که با وجود تمام همراهی اش ته قلبش بلرزد؛
شاید کسی باشد که دلتنگی آزارش دهد و کسی باشد که نتواند با بودن ِ "نبودن ها " دست و پنجه نرم کند ...
شاید در این میان یکی باشد میان تمام جیغ جیغ هایش؛
داد و فریاد ها و خنده هایش؛
خودکار میان دستانش بلرزد؛
پرده ی اشک جلوی چشمانش را بگیرد؛
و دلش تنگ شود ....
و شاید کسی هم در این میان کرکره ی احساساتش را کشیده باشد پایین و هیـــــــچ نگوید؛
و هیچ هم نخواهد ....
دلیل محکمی نیست که خوب نباشی؛
نه اتفاقا ...
خوب هستی؛ خوب ِ خوب ...
فقط گاه گاهی ته دلت می لرزد ؛
با خودت که تنها می شوی بغض خفه ات می کند،
می ترسی ...
نگرانی ...
و فشارت به حد لرزاندن دستانت می رساندت ...
در حالی که خووووب ِ خوبی؛
بی تعارف ....
و تظاهر نیست صدای خنده ها و حرف زدن ها و شوخی های پشت سر هم ت که در گوش اطرافیانت می پیچد ....
فقط موقع دعای عهد سر صف؛
دلت آنقــــــــدر می لرزد که می خواهی همانجا سر بگذاری روی زمین و مجال دهی به بغضت؛
بگویی هر جور می خواهی رفتار کن .... دلت برایش بسوزد؛
برای بغض های مانده در گلویت ....
تا باشد می گویم ؛
تظاهر نیست این خنده ها؛
و دلیلی نیست بر خوب نبودن ....
خوبم .
فقط نگرانم ...خیلی نگرانم .
شاید همین نزدیکی باشد که شعور آدم ها اجازه ی آرامش بدهد به کسانی که آرامششان برایم مهم است ؛
و شاید همین روز ها دلتنگیم بار سفر بندد از این کوچه ی تنهایی و بودن غریبم ؛
فقط ....
حیـــف ...
حیف که تا آخر؛
کوچه بن بست است ....
پ.ن: شخصیت رفته رفته جدید تر شدنش را ب رخم می کشد.
دوسش دارم این شادی ها و خنده های بلندم را ...
خیلی هم زیاد ....
فقط می گم که ...
مضطربم .
همین ...
...//
دعا می کنم واسه همه اونایی که این روز ها بقیه آرامشو ازشون گرفتن و هی نمک می پاشن رو زخم ....
آخرین پ.ن : به جانِ عارفه من خوبم...:)
دعا کنید ...