سفارش تبلیغ
صبا ویژن
               قااااااصدکانه
                            ســـاده ی ســـاده.. از دســت میـــرونــد .. همـــه ی آن چــیزها کــه.. سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...

 

خیلی وقت است نگاهم نکردی،از همان نگاه هایی ک می ترسم ازشان. از همان هایی ک حس می کنم با رخ دادنش تا عمق وجودم را می خوانی. می ترسم . می ترسم روزی فاش شود سر وجودم. می ترسم از بعد فاش شدنش دیگر تگاهم نکنی . می ترسم ....

پ.ن:

اگر ننویسم،خشک می شود احساس قلمم .

و اگر خشک شود، می پوسد این وجود .

و اگر بپوسد ... تمام.

تمامــــِ تمام.

 

پ.ن2: نمی دونم باور اینکه این جور پستا مخاطب نداره خیلی سخته یا نه . اما اونایی ک منو میشناسن می دونن . باورش آسونه براشون.

کسی منو می شناسه اصن ؟!


+ جمعه 90/11/21 10:22 عصر قاصدک خانوم | نظر

 

 

نمی دانم چه شد که از این رو شدم ب آن رو.

همان رویی ک برای خودم هم غریب بود. اصلا نمی شناختمش.

فقط سعی بر تحملش داشتم با تمام سختی هایش. بی هیچ هدفی. همراه با عذاب هایی که برای خودم زحمت کشید و ب ارمغان آورد ..

آنقــــدر زیاد که تاریخ ها را بالکل فراموش کردم.

ولی هستم همانی که بودم .

و خواهم بود.

حتی با وقفه ای که افتاد و رویی از خودم را دیدم ک نمی شناختمش .

 

من همانم. همان عارفه ی همیشگی .

 

 پ.ن:

.....never know why its coming down, down,down

 

 

 


+ یکشنبه 90/11/16 10:57 عصر قاصدک خانوم | نظر

 

 

 

با تو ام !

با همین تویی ک به باد دادی سرم را !

هیچ هوش و حواسی هم نگذاشتی برایم بماند !

با همین توی مغروری ک نمی فهمی و ادعای فهمیدن داری !

تمامش کن !

چشمم رنگ باخت بس ک خیره نگهش داشتی ب در !

وقتی بر نمی گردی، همانجا بمان !

دیگر رخم رنگ برای دیدنت ندارد !

 

تمامش کن ...

 

 

پ.ن: ینی فک کن ی درصد این مخاطب داشته باشه! چمدونم بابا ...! اصن از کجا میاد این نوشته ها ...! چ کرده این قلم،کلک !:)

 


+ پنج شنبه 90/11/6 10:56 عصر قاصدک خانوم | نظر

 

 

فقط باور نکن این چیزی که هست را.

همین چیزی ک حسش میکنی.

کاش بودی ...

 

 

پ.ن: تموش کن دیگه ! بسه . بچرخی ،می چرخه! فک نکن ی روزی این دنیا برات صبر می کنه! هیییچ وقت !

میشه ی روز ، تو همین نزدیکیااا، بشم همون عاااارفه ی خوب قبلی ؟!

میشه ..... !  ؟  !

 


+ سه شنبه 90/11/4 7:56 عصر قاصدک خانوم | نظر