سفارش تبلیغ
صبا ویژن
               قااااااصدکانه
                            ســـاده ی ســـاده.. از دســت میـــرونــد .. همـــه ی آن چــیزها کــه.. سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...

 

و 18 همین بهار را هم دیدم و گذشت ....

تولدت  مبارک ، قاصدکی !

:)


+ سه شنبه 92/4/4 11:37 عصر قاصدک خانوم | نظر

 

 

یک نگاه می کند با لبخندی ک ب چشم خودش خیلی زیبایش میکند. جمله اش را قطع می کند و همانطور ک ب کسی نگاه می کند می گوید : خواهش می کنم آروم باشید!

بعد دوباره شروع می کند ب توضیح معروفترین فیلم تاریخ سینمای سورآلیست و چند لحظه بعد ک سوال پرسید و هر کس نظری داد، گفت ک اگر نمی دانیم ترجیحا نگاهش کنیم ! 

آخ ک از وقتی یادم میاید دلم می خواست تمام معلم هایی ک وسط حرفشان سکوت می کنند تا یکی ساکت شود بعد با لبخندی - ک ژکوند لنگ می اندازد در مقابلش - نگاهش می کنند را یک روز حسابی حالگیری شان کنم. 

 

خنکای اسپلیت کلاس حسابی می چسبد و وقتی بر میگدری ب نیکمتهای پشت سرت یک عالمه آدم ب اصطلاح - چپیده - می بینی ک از سر و کول هم بالا می روند. درست زیر اسپیلیت !

چند لحظه قبلش معلم ادبیات با چشمهای چهار تا شده نگاهم می کرد وقتی می گفتیم برای ما ادبیات نگذاشتند !(تازشم...) بعد هم انگار داغ دلمان تازه شده باشد هی م گفتیم ک ما اصرار کردیم....خودشان قبول نکردند و ما یک زنگ ول و علاف می چرخیدیم و معلم عکاسی و تصویر سازی میازردیم شدیدا!

و توضیح می دهد ک 9 ماه ادبیات 3 را باید طی همین تابستان ببندیمش . آخ ک چ دعاهایی ک ب جان مسئولین نکردیم آن لحظه .

....

 

 

میان متن نوشت :سوال می پرسید و ما ک جوابش رو نصفه نیمه می دادیم می گفت اوا همین ی ماه پیش امتحانشو دادین! حالا بیا ثابت کن ک الا و بلا آقا ب جون مادرت ما پارسال ادبیات نداشتیم. بعد می گفت می دونم درس اول ادبیات دو بود! میگیم خب خانوم دوسال گذشته.... بعد میگه ااا راس میگین ی لحظه فک کردم از دوم اومدین .... بعد اصن ی وضی....همه موندیم بودیم تو کفش ...:دی 

 

بعد زنگ تفریح می شود و همه می رویم می نشینیم زیر فرشی ک شسته شده و پهن شده بین دو نیکمت و زیرش عجیب سایه ست ...و بوی فرش شسته تا خود حلقمان را می سواند :)) و صبوره آوریل بخواند و باز همان خل بازی های همیشگی ....

و خیلی محترمانه پیش دانشگاهی می شویم و در عبور از مرز 18 سالگی کسی نمی فهمد ک چقدر زود گذشته، ینی اصلا قابل فهم نیست...حالا تو بیا و اثباتش کن ....!

خدا بخیر کند آخر و عاقبتمان را جمیعا دعا بفرمایید ...:دی:)

 

 

 

پ.ن: ینی اینقدی ک درهم شد حال خودم داشت ب هم می خورد :دی الان تو کف اینم ک روز اول تیری پا شدیم رفتیم مدرسه و برنامه مطالعاتی دادن و نشستم سه تا درس مختلف و سالای پیشو خوندم و حس ی کسی رو دارم ک ب تیر خیانت کرده :دی:))

پ.ن2: امرو ب هر کی می گفتم ببییینن بو بکش ببین چ بویی میاد :دی ماشالا همه تعابیرشون بوی نم و اینا بود .. اصن شعور استشمام بوی تیرو هیشکی جز خودم نداره :))

پ.ن3: د آخه ب تیر وابسته نشم ب کی شم ....این نکته خیلی ظریف و حساسه :دی

پ.ن4: و حس و حال عجیبی بود .....پشت نیمکت های پیش دانشگاهی نشستن! هی دنیا .....

پ.ن5 : همین فقط خودمون میتونیم بعد فقط ی زنگ بدویم تو حیاط بگیم فشار پیش رومونه ی والیبال بزنیم تو رگ ....ینی از اون خانواده هاشیم :))

پ.ن 6 : همین ...:)

 

 

 

 

 


+ شنبه 92/4/1 10:14 عصر قاصدک خانوم | نظر