ســـاده ی ســـاده..
از دســت میـــرونــد ..
همـــه ی آن چــیزها کــه..
سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...
|
من اینجا نشسته ام ک بگویم از جنگل هایی ک این روز ها ب آتش کشیده ام و از چیزهایی ک به باد داده ام و از نگفته هایی ک نگفته ام .....
اینجا نگاه می کنم جاهای خالی روز افزونی را ک تنها امید بازگشتشان خودمم؛ خود ِ خودم ....
صرف نظر از بعضی جای خالی ها ک ثابت شد ب بودنم نبودش بهتر است و جای خالی انگار آرام تر؛ و سکوت آرامم را پیش گرفتم ....
این روز ها فقط تلاش می کنم برای فرو خوردن بغضم و بزرگ بودن و آرامش م ....راهی ک پیش رو دارم عجیب سخت است و اراده قوی می طلبد ؛
و در این راه ب جان می خرم تک تک نگاه ها و بی تفاوتی ها را ک انگار این روزها حق من است ....و هست !
و می گذرم و می گذرم؛ و از یاد می برم ؛ دلم را بزرگ می کنم...آنقدری ک هیچ جای خالی ای خودش را میان بزرگی دلم پیدا نکند!
.......
می شنوم! تک تک حرف ها را و تک تک دق دلی ها را ک انگار بودنم برای خالی کردنشان کافی ست ....
و قدر می دانم! قدر تمام سردی ها را ک می سازدم .....و از سختی تحملش پناه می برم ب نماز خانه و حسابی خودم را خالی می کنم ؛ حسابی می چسبد .....
این بار خدا ! نگذار جا بزنم .....کمکم کن تا آخرش با اقتدار بروم و تثبیتش کنم!
خدا .......
پ.ن : من خوبم . من واقعا خوبم !
پ.ن2 : مها باش! مثل همیشه ک هستی ....باش ....
پ.ن3 :ببخشید پست قبلیم زیادی موند !
پ.ن4 : نمی خوام بنویسم دیگر اینجا ؛ فعلا تا مدتی .....شاید هم؛ تا همیشه!
میروم یک جای دور ......
پ.ن 5 : لبخند تو را چند صباحیست ندیدم! یک بار دگ خانه ات آباد، بگو سیب ......