ســـاده ی ســـاده..
از دســت میـــرونــد ..
همـــه ی آن چــیزها کــه..
سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...
|
هر رفتنی ای باید برود .این را من نگفته ام اما اگر گفته بودم هم کتمان نمی کردم؛ تمام رفتنی ها باید بروند والا رسم همین روزگاری ک تک تک رفتنی ها را می برد، ب هم می خورد ....
و کسی چ می فهمد، ک تو اینجا در تعجب همان ماندنی ای باشی ک رفته و حالا فقط برای رفتنش دنبال علت می گردی؛
حالا ک کم کم غرورت خودش را ب رخت می کشد؛ خودش را مدام یادآوری می کند ب ذهن خسته ات ک این روز ها دیگر نیازی ب فکر کردن ندارد ...می خواهد آرام و بی خیال فقط خوش باشد ....بی آن ک ذره ای برای خورده های قلب و روزهای تنهایی و هر چ ک گذشته، دلیلی بخواهد ...
می خواهد با صدای بلند آنقــــــدر بخندد ک تمام رفتنی ها حسرت بخورند؛ رفتنی ها ک حسرت بخورند حال ماندنی هایی ک رفتند دیدنی ست اما ....
و این بار نوبت چشم های من است؛
ک نگاه بی تفاوت حاصل از آسودگی خاطرم را ب رخ تک تک نگاه ها بکشم.
آن وقت نگاه بر گیرم؛ سرم را برگردانم و راه زندگی - خودم – را دنبال کنم.
بی هیچ دغدغه و کلنجار برای یافتن پاسخ ....
و این همان لحظه است؛
ک تو می فهمانی کینه ب دل نگرفتی ...
می فهمانی تو بخشیدی ....
سکوتت هم دلیل عجزت از جواب نبوده؛
صبوری کردی در خودت و هیچ ب رویش نیاوردی...
ک مبادا
با شکست سکوتت بخششت را خدشه دار کنی ....
همین و بس.
//
پ.ن: من خووووبم!