ســـاده ی ســـاده..
از دســت میـــرونــد ..
همـــه ی آن چــیزها کــه..
سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...
|
تک تک لحظاتم را به باد می دهد هوای نبودنت . چشم هایم را که می بندم تصویرت در سیاهی رو به رویم شکل می گیرد و گوش هایم را که می گیرم صدایت خودش را ب در و دیوار مغزم می کوبد .
می بینی ؟
راه فراری برایم نمانده.
باید قبول کنم نبودنت را .
وحس کنم لحظه لحظه آب شدنم را در انتظار بودنت .
سرنوشت همین است . همینی که می بینی ...
نیستی ک ببینی ....
کاش بودی...
.چشمهایم گرمای نگاهت می طلبند ....
محتاج تر از پیش ....
همین .
پ.ن : اگه حال منو داری می فهمی ینی چی این حرف ....( می دونم ک ی وقتایی دلت می گیره از کارم ...روزایی ک حواسم نیست ...بگم خیلی دوست دارم ...)
پ.ن: خوبم .فی البداهه بود ..
پ.ن2: بی معرفت نیستم. فقط دلم زیادی از حد تنگ شده .
پ.ن3 : بی مخاطب !
پ.ن 4 : بعد از دوسال دوباره عازم اصفهانیم .
همسفرای اصفهان . حال عارفه ی قاصدکی دور از خودتونو حس کنین ...
پ.ن5: 3 هفته پیش این موقع .... چه حالی داشت استشمام هوای کربلا ....
پ.ن6: دگ حرفی ندارم...