سفارش تبلیغ
صبا ویژن
               قااااااصدکانه
                            ســـاده ی ســـاده.. از دســت میـــرونــد .. همـــه ی آن چــیزها کــه.. سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...

 

از این عکسهایی که شخص داخل عکس ، به دوربین نگاه کرده خیلی خوشم میاید.

این را به تازگی کشف کردم.

هر وقت دلت تنگ شد عکس را میبینی، که نگاهت می کند.

بعد نا خود آگاه گوشه ی لبت میاید بالا.

...

مدت هاست که در حین نگاه کردن بهش،لبخند میزنی.

انگار،

واقعیـــــ ِ واقعی،

نگاه می کنی.

خیــ ــــــ لی  واقعی.

 

 

 

 

 


+ یکشنبه 90/5/30 2:1 صبح قاصدک خانوم | نظر

 

 

اینو درک کن.

اونا از ی نفر جدا میشن.

من از ی عالمه آدم.

 

بفهم!

 

پ.ن: پی نوشت می خوای چی کار.من  ی سر دارم.میارمش جلو.تو هر چی دلتنگی و بزرگ شدن و جدایی از دوستات داری،بردار بزن تو سرم،خیالم و خیالت راحت شه.

پ.ن2:دعا.تو این شبهای عزیز...

 

 

 

 

 

 


+ جمعه 90/5/28 1:24 صبح قاصدک خانوم | نظر

 

 

هر رفتنی ای روزی میرود.

این رسم روزگار است.

من هم رفتنی شدم از دیار روشنگر.

بعد از 6 سال!

خب دلتنگی حق طبیعی ام است.در این که حرفی نیست...هست؟!

حرف هایم  هم که جای خود دارد.

پس بخوانید...تا تهش!شاید این حرف ها و درد و دل ها،یادم را نگه دارد!(حالا انگار دارم میرم دیار باقی!یکی روضه بخونه این وسط دگ حله:دی)

خب.

روزهای خوش و خنده ها و گریه هایم همه بودند و حالا خاطراتشان مانده.و من خاطراتم را دوست دارم...خیلی.

این که من میروم دلیل بر این نیست که فراموشتان کنم.از این بابت که مطمئنم.

اما اگر فراموشم کنید من می دانم و شما!(ب عبارتی دارم واستون!:دی)

می رسیم ب بخش حلالیت.

کوثر عزیزم؛خواهر خوبم.

دلم برات خیلی تنگ میشه.هیچ وقت فراموش نمی کنم خواهرانه هامونو!دکتر بازیاتو،حرفای پر از امید و قشنگتو.و همه چیزایی که خودم می دونم و خودت!حلال کن خواهری.

غزال مهربونم.

دلم برای تمام شوخی ها و مسخره بازیامون تنگ میشه.واسه حرف زدنم و حرف زدنت،بچه بازیای سوم و دوم و حرفای جدی اول!امیدوارم دوست خوبی واست بوده باشم!حلال می کنی دگ...نکنی ک من میدونم و تو!:دی

نرگسی من!

دلم واقعا برات تنگ میشه.واسه ساطع ها و دور زدنا و نتیجه نگرفتنا و خندیدنای بی مورد!واسه گیلی و چیرا و خوشجل!همه و همش!قول بده فراموشم نکنی.اون نقاشیه رو ک سر کلاس قران حدیث واست کشیدم و قاب کن بزن ب دیوار که منو یادت نره!باشه؟!

پولی جان.کودی.

دلم واسه جیغ جیغات تنگ میشه.یادمه اولین بار ک تو حیاط دبستان دیدمت،همه می گفتن این دختره بلندگو قورت داده!دبستانو بی خیال!واسه جمله خوندنات پای تلفن،خاطرات تکراری و خسته نشدن و بی خود و بی جهت خندیدنا و دعواهای بچگانمون!همش.هر وقت دیدی خدایی نکرده داری فراموشم می کنی بدو برو ...خب جاهای زیادی می تونی بری!اگه رفتی سمت راهروهای راهنمایی یاد من بیفت.قول بدیا!جایگزین کنم؟!ب من فک کن:)

هدی شاعرم.

کلاس زبان پارسال هیچ وقت یادم نمی ره.این منحرف فک کردنمونم همینطور!خوبه باز بین همه خودم و خودت می فهمیدیم:دی دلم واسه درد و دلای سر کلاس زبانم تنگ میشه.خیلی زیاااد.حتی واسه اون گریه ی قبل اصفهانت تو مدرسه:)

نرگس جون.نرگس جون.نرگس جون.نرگس جون.نرگس جون!

این 5 بار نرگس جونم واسه توئه ها!هر وقت گذرت سمت دبیران و درمانگاه افتاد یادم بیفت.بغل دستی بودنم و نامه هامون هیچ وقت یادم نمی ره.دلم برات تنگ میشه:)

نگین جونم!خواهری!

دلم واسه مهربونیات تنگ میشه.واسه دوست داشتنی بودنت،حتی واسه تیکه هات:)جاتو خیلی خالی میکنم.خودت گفتیا:)هر وقت خواستی برنامه بریزی برین جایی منو یادت نره ها!نگین یادت بره می کشمتا!:)

نسیـــ ـــ ــ م....!

همیشه با صفا باش!دلم برات تنگ میشه!اون خاطره ی تلخ و موندنی پارسالم یادم نمی ره:)حالا خدا رو شکر ب خیر گذشت!اگه منو نداشتی که...!(خودشیفتگی اعلا ب این میگن!:)دلم برات تنگ میشه.هر وقت شیرین شدی یاد من بیفت:دی

سعیده جونی!

فرانک عزیزم!دلم واسه پاک کن پرت کردن ب طرفت تنگ میشه!یادت باشه هر وقت زینب بهت گفت آره فرانک یاد اسمم بیفتی!نمایشگاه و بغل دستی بودنمون یادم می مونه!فراموشم نکن دوست دبستانی عزیزم:)

ضحـــــ ی!

چطور؟!دلم واسه سخنان بیهودت تنگ میشه:)) کلا دلم واسه کارات تنگ میشه!هر وقت خواستی قسمت شکلاتی بیسکوپیچ کسیو بخوری یاد من بیفت!قول بده ها...!(یاد خاطراتمون باش!فراموشم نکن ضحی!باشه؟!)

صدرا جونم!

همیشه بخند!با خندیدن و شوخیات خیلیا رو شاد می کنی!هر وقت گذرت ب جاهای خاص افتاد یاد من بیفت!بدی هامو ببخش.خوبی هامم قاب کن بزن ب دیوار!یادت نره ها!:) (یاد افطاری های خونه بچه ها هم باش!هر وقت جایی نشستی بالای سفره یادم بیفت!)

زیــنـ ـ ـ ـ ب....!

دلم برای بی خودی خندیدنات تنگ میشه!همون خنده هایی ک هیچ وقت بند نمیاد!هر وقت خواستی دست بغل دستی بیچارتو خط بزنی و ولش نکنی یاد من باش!دلم برات تنگ میشه!ب اون دوست موهومیتم سلام برسون!اسمش یادم رفته:)چی بود؟!

عااااادله!

همیشه مهربون بمون!باشه؟هر وقت دوست عزیزتو دیدی یادم بیفت!هر وقتم خواستی بحرفیم من در خدمتم!جمله های عاشقانتم نگه دار!هر وقت دلت برا من ک نه....کلا تنگ شد بخونش:دی

موج اف ام جان!

همیشه تیکه هات شبیه من بود!خیلی ناگهانی!یادت نره منو."دشمن" "اونم تو رو دوس داره" . هر وقت یاد پرادوت افتادی یاد منم بیفت!اینجوری همیشه ب یادمی!

نرگس ورژن 2!

دلم برای محکم دست دادنت تنگ میشه!هر وقت دیدی کسی اذیتت نمیکنه بگو خودم هستم!تعارف نکنا!هستم!

زهرای بغل دستی!

دلم خیییییلی برای حرف زدنای بغل دستیانمون تنگ میشه!فراموشم نکن!حرفامونو...فشمو....مسخره بازیا رو!نارنجی هنوزم معرکس!دلم برات تنگ میشه...خیلی!هر وقت والیبال بازی کردی یاد من بیفت.باشه؟:)

متـ ـ ـ ـی...!

هر وقت گفتی می دونستم یاد من بیفت!هر وقتم تو اسم فامیل شیرین شدی باز یاد من بیفت!دلم واست تنگ میشه متی.جدی می گم!

دیدی جانم!

هر وقت خواستی بری ناهار بگیری و کسی نیومد یاد من بیفت!روی اون نیمکت سبزا هم نشستی همینطور!همیشه همینطوری مهربون و خوب بمون!دلم واسه خنده های عصبیت تنگ میشه!

شجی فرا زمینیـــ ...!

مطمئن باش ما ی چیزی میگیم ک تو  ازش سر در نمیاری!هیچ وقت تو نمیتونی بفهمی!:) دلم واسه خندیدنات و قرمز شدنات تنگ میشه.واسه چوپون و قله ی کوه و همه و همش!دلت واسم تنگ شه.خب؟!

لیـ ـ ـ لا!

دختر خوبی باش!کتاب بخون!سر ب زیر باش!درسم بخون!آفرین:دی

 

نیکی قشنگم...هی!

من وتو ک همدردیم!هر چی نگمم تو می فهمی!هر وقت خواستی ب کسی بگی "در" "دیوار" " مار" و اثال اینا یاد من بیفت!از فحشای اختصای من از قبیل خرچنگم بدون منبع استفاده نکن!:دی هر وقت سراغ نو نو رفتی یاد نونوی من بیفت!هر وقتم لج کردیو کتک کاری با بغل دستیت باز یاد من بیفت!دلم برات جدی تنگ میشه...صندلی!

 

 

فائزه!مونا...!

دلم واسه جک گفتنا و مسخره بازیامون تنگ میشه!فراموشم نکنین.منم نمی کنم!قول!فائزه!همیشه شبیه یاور بمون!

مونا!همیشه شبیه بهاره افشاری!یاشه؟!:)

امیدوارم کسیو از قلم ننداخته باشم.امیدواااارم!

دوستانی هم که نبودیم  با هم دبیرستان.داغ دلمون تازه نشه!ما که هستیم!دوباره خدافظی ک نمیشه:)

عبدو و  قیچی و فلفل و همه و همه.....:)

حلال کنین بچه ها.

دلم برای همتون تنگ میشه.قول بدین فراموشم نکنین و ب یادم باشین!

زیاد میام مدرسه ها!گفته باشم:)

خ.د.ا.ن.گ.ه.د.ا.ر.

 

همین!

پ.ن:دارم از اینجا میرم.حلالیت از تمام روشنگری هایی ک حلالیت نطلبیدم.دومی ها و vip عزیز و مستانه و همه و همه!:)

پ.ن2:جدی دلم تنگ میشه.

پ.ن3:....

 

 

 

 

 

 

 


+ سه شنبه 90/5/25 11:17 عصر قاصدک خانوم | نظر

 

 

خودت گفتی ، در تمام بازی هایم خودت گفتی .

 " اما تو که پر نداری...خودت خبر نداری..."

نوبت من که شد و گفتم "تو" پر،

گفتی "اما من که پر ندارم...خودم خبر ندارم..."

حالا تو بگو.

این بود رسمش؟!

تو پر داشتی.

خودت هم خبر داشتی.

این میان من بازی  کردم و تو هم راستش را نگفتی.

وگرنه اگر نه پر نداشتی،

نه خبر،

چرا رفتی؟!

هان!؟

بگو...

هنوز هم دیر نشده.

بیا بازی کنیم.

دلم برای مبهوت بازی ماندن تنگ شده....

 

پ.ن:این هم از همان پست های بی هوا و فی البداهه بود ک با خواندن جمله ای راجع ب کلاغ پر ،افتاد توی ذهنم!

هنوز هم برداشت ها مهربان است....می دانم!

 

پ.ن 2:جدیدا فهمیدم چشمام بیش از حد شور شده.چند روز پیش گفتم معده ام آنطوری ک انتظار می رفت اذیتم نکرده.از شب همان روز تا الان،گیر داده،داااغون!(جنبه ی ی تعریفم نداره!والااا..!)دعا فراموش نشود.تشکر:)

 

 

 

 

 


+ پنج شنبه 90/5/20 3:54 صبح قاصدک خانوم | نظر

 

 

صدایت را آرام،آرامش می بخشی.

نمی خواهی لرزش صدایت،آنقدر آشکار باشد که کسی بفهمد.

نفس عمیقی می کشی...آخ که چقـــدر دلت هوای نفس عمیق کرده بود..

میدانستی اشک شوق است،اما هر چه بود اشک بود.دلت نمی خواست در حضور کسی گریه کنی...مگر قرار نبود سخت شوی؟

دستت را می گذاری روی قلبت.

آرام ترت می کند این نفس ها،ااین نگاه ها و این لرزش های ناخودآگاه دستانت.

این بغض های فروخورده اما، امانت نمی دهد.

سرت را می اندازی پایین.

آنقدر دلتنگ بودی که هیچ کس نمی فهمید...چرا اما.خدا می فهمید،بیشتر از خودت.

از بی معرفتی ات،آنقدر لجت می گیرد ک دستانت را مشت می کنی و می کوبی روی دیوار.(هی لعنت هم که جای خود دارد!)

آنقدر در دلت،سر خودت غرغر می کنی که فراموش میکنی رو به رویش ایستاده ای.

صدایش میکنی: قااصـــ.....

صدایش که می کنی،دیگر توان نداری این بغض های لعنتی را فروخوری.برایت مهم نیست کسی ببیند اشک هایت را یا نبیند.

رها می کنی این اشک ها را.

گریه می کنی.

زار می زنی.....

دلت برایش تنگ شده بود،خیلی زیاااد....

چشمهایت را می بندی.

حالا آرام آرامی.

زیر لب زمزمه می کنی:

خدایاااا...شکرت.

 

پ.ن:این زمانی است که خودم را پیدا کنم!خیلی وقت است نشسته ام و منتظرم خود ب خود،پیدا شوم!بس است دیگر!باید پیدا شوم!

پ.ن2: خوبم.

 

 

 


+ یکشنبه 90/5/16 9:22 عصر قاصدک خانوم | نظر

 

 

تحمل ندارد ریه هایم.

باور کن تحمل ندارد.هربار که نفس می کشد باید بلافاصله بعدش،عمـــیق تر از قبلی استشمام کند این هوای نبودنت را.

سخت شده باور کن.سخت شده....

اما!

دست هایم را میگیرم جلوی صورتم تا به خودم بفهمانم که مهم نیست ریه هایم خسته شده باشند،یا هزار جور بهانه آورده باشند،یا غرغرهای بی خود کرده باشند و مغزم را- مغز نازنینم را- خورده باشند.مهم نیست.

باور کن جدی می گویم!

اینها اصلا مهم نیست!این اصلنی که می گویم اصلنی است برای خودش،جدی بگیر!

هوای نبودنت هر چند برایم سخت است،اما همین که بدانم هوایی ک استشمامش میکنی،هوای نبودن من است،کافی است برای پایان دادن ب این غرغرها!

 

پ.ن:جدیدا تمام پست هایی که ناگهانی به ذهنم می رسند ، بدون قصد و غرضند و از زبان من قاصدکی نیست.از قلمم است.یعنی یکهو میایند و این من ها من نیستم!همینطوری روانه ی قلم میشوند...

برداشت مهربان....لطفا!

 

 


+ پنج شنبه 90/5/13 5:53 صبح قاصدک خانوم | نظر

 

 

 

نگاهت را می دوزی به دوردست.

همانطور که خیره شده ای سعی میکنی چند لحظه ای فارغ از افکار مغشوشی باشی که هر وقت دلشان می خواهد، به خودشان جرئت می دهند وارد مغز نازنینت شوند.

چشم هایت را می بندی.

با عمیق ترین نفسی که می توانی بکشی،به ریه هایت زندگی دوباره می بخشی.

بعد زیر لب زمزمه می کنی:

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست،هر کجا هست خدایا،سلامت دارش..

  

پ.ن:دیگر رنگ ها هم،رنگ باخته اند....

پ.ن2:ماه رمضون همگی مباااارک،التماس دعا.

 

 

Image Hosted by Free picture hosting at www.iranxm.com

 

 


+ دوشنبه 90/5/10 1:45 صبح قاصدک خانوم | نظر

 

 

سه،دو،یک....حرکت!

مثل یک سکانس فیلم بود انگار.

همه چیز مثل حالت پیش فرض یک واقعیتی بود که در آینده ای نه چندان دور بودنش را به رخمان خواهد کشید.و ما هم بودنمان را به رخش...!

اینقدر هیجان انگیز بود که دلم می خواست هیچ وقت تمام نشود...!خدا را چه دیدی!شاید من هم معلم عربی شدم...

کوثر با تمام جدیت و نگاه های عمیق زیر پوستی اش،یک معلم ادبیاتی بود که خدا می داند!من و پولی هم که شیفتگان زیر میزی..!

نرگس با سیستم خاص نرگسی اش،معلم دینی بود و درس هایی می داد..!ما هم در سکوت!

متن هم که بچه مثبت ماجرا بود و گاهی هم لجباز ترین دانش آموز!

دیروز ما آینده مان را دیدیم،با چشم های خودمان.با تمام خنده ها و شوخی هایمان.با تمام بچگی هایمان.

ما آینده رفتیم،بدون جرعه ای قهوه ی تلخ!

و ما آینده را دیدیم.بدون باکی از بزرگ شدن.

ما همینیم که هستیم.هستیم که باقی بمانیم.باقی می مانیم که همین باشیم...

خیلی خوش گذشت.خیلی!

 

پ.ن:در نبود معلم قرآن و حدیث،معلم بازی کردیم.

 

 


+ سه شنبه 90/5/4 1:19 عصر قاصدک خانوم | نظر