ســـاده ی ســـاده..
از دســت میـــرونــد ..
همـــه ی آن چــیزها کــه..
سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...
|
شنبههای تازگی، یکشنبههای سردرگمی، دوشنبههای روزمرگی، سهشنبههای پریشانی، چهارشنبههای دلتنگی،
پنجشنبههای بارانی، جمعههای بیسرپناهی، جمعههای غریبی، جمعههای چشم به راهی و جمعههای انتظار... .
صدا را میشنوی؟ دستهای دعا را میبینی؟ کدام دست را برای اجابت میفشاری؟
بوی آشنایی به مشام میرسد.
برخیز! کوچهها را آب و جارو کن، چراغانی کن. شمعدانیها را قدم به قدم بچین.
مهمان عزیزی در راه است. عطر آمدنش، از سر کوچه، از آنسوی شهر، از آن سمت مرزهای فاصله میآید...
خواب دیدهام؟! نه!
من معنای بیداری را در تک تک پلکهای خیس و پر اشتیاق چشیدهام. کدام خواب؟ کدام رویا؟ کدام خیال؟
آقا، بیقراریهامان رنگ اشتیاق دارند و طعم دلتنگی. دلتنگ آمدنت هستیم؛ التماس نگاهمان را ببین و بیا!
ای که تا آمدنت چیزی نمانده! تا انفجار زمان فاصلهای نیست؛
زودتر بیا...