ســـاده ی ســـاده..
از دســت میـــرونــد ..
همـــه ی آن چــیزها کــه..
سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...
|
گرد و غبار خفه ام می کند وقتی لب می گشایم که چیزی بگویم.
اینقدری که ننوشته ام و اینقدری که نگفته ام ....
اتفاق های خوبی که افتاد و من فرصت تعریف کردنشان را پیدا نکردم در میان انبوه تست ها و جزوه ها .
فقط اینکه من هستم؛ دورادور حتی ...همه جوره !
باشد که باشیم برای هم ...//
پ.ن: ظهر یک جمعه ی معمول ...بی آن که ذره ای حال درس خواندن داشته باشی!