سفارش تبلیغ
صبا ویژن
               قااااااصدکانه
                            ســـاده ی ســـاده.. از دســت میـــرونــد .. همـــه ی آن چــیزها کــه.. سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...

 

طبق نظریه ی جدید مغزم مبتنی بر این که نسکافه های این روزهایم توی ماگی که تولد سال پیشم هدیه گرفته ام، سر دردم را آرام می کند و حس نرمش را هول می دهد توی سلول هایم، دکمه ی ماکروفر را می زنم و دو تا پله را می پرم پایین، و لم می دهم روی کاناپه ی رو به روی تلوزیون تا وقتی صدایش در نیامده، کمی مغزم را آرام کنم.

نا آرامی ای یافت نمی شود و مشترک مورد نظری هم در دست نیست و آن طور می شود ک ترجیح می دهم صدای ماکروفر را بشنوم و دو تا پله را بروم بالا و نسکافه ام را درست کنم.

بازگشت ب جای قبلی همزمان می شود با شروع سریالی که شاید دو هفته یک بار یک قسمت هایی ازش را ببینم، تلوزیون دیدن جذابیتی ندارد برایم .

همان طور که هم میزنمش فکر می کنم به روزهایی که خواهد آمد و حسابی برایشان برنامه می ریزم و یک ذوق عجیبی می رود می نشیند گوشه دلم . یک ذوق نرم خجالتی درست مثل ذوق زدگی ناشی از "قاصدک خانومی " بودن .

خودم را تصور می کنم در حالی که انسان وار یک پیش دانشگاهی خواهم بود و بالاخره آدم شده ام و طبق روال تمام پیش دانشگاهی های موفق درس می خوانم. نقشه ی رفت و آمدم و حتی صندلی و پوزیشن کتابخانه و تمام مراحل یادداشت روزانه نوشتنم را برای خودم ترسیم می کنم. آن وقت است که دلم یک آرامش نرمی می گیرد . آرامشی درست به نرمی نسکافه ای که خودش را توی سلول هایم هول می دهد .

این روزها توی سکوت شخصی ام ذهنم بی وقفه می نویسد، می نویسد و ورق می زند و خسته هم نمیشود. من هم گوش می کنم، به تک تک حرف ها و نظریه هایش گوش می کنم. اینقدرشنوای خوبی می شوم برایش که به ذوق میاید بیشتر بنویسد، و می ماند بین خودمان دوتا حرفهایش. خودمان " دوتا ".

شاید مقدار باقی مانده ی ته ماگ یک ششم فقط باشد و یک ششم بیشتر از تلقین مثبتی که قرار بود سر دردم را خوب کند فقط، باقی مانده باشد . ولی من مصر می خورمش؛ تا ته‌ِ ته .

من این روزهایم را دوست دارم، تمام نوشته های ذهنی و تمام سکوت های خودم را دوست دارم. نــــــرم است لحظه هایم،خیلی نرم ....

اگر سر درد ناشی از سرماخوردگی توی این گرما بگذارد؛ هیچ غرابتی توی این نرمی مشاهده نخواهد شد ....

اگر بگذارد :|

 

پ.ن:‌ آقا حالا کافه نرفتیم ...آویز موبالیم ک نداشتیم ...ایناش ب کنار ....نسکافه ک بلدیم درست کنیم واس خودمون بشینیم تو خلتومون گل بگیم گل بشنویم :دی ی همچین خل و چلایی هستیم ینی ....

پ.ن2: "حس پــــر گونه " ....// مخاطب خاص.

پ.ن3: قاصدک خانمی :)

پ.ن4: اهم....مبهم نوشتن یکی از اولیت های وبلاگ نویسی من بوده، هست، و خواهد بود! "با افتخار " . :دی

پ.ن5: می خوانی ام؟!

 

 

 


+ پنج شنبه 92/6/14 11:47 عصر قاصدک خانوم | نظر