سفارش تبلیغ
صبا ویژن
               قااااااصدکانه
                            ســـاده ی ســـاده.. از دســت میـــرونــد .. همـــه ی آن چــیزها کــه.. سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...

 

قطره های باران روی شیشه جلوی ماشین سایه شان را انداخته اند روی کتاب باز روی کیفم ؛

هوا عجیب طوسی ست.

یک طوسی خاص انگار...متفاوت با تمام صبح های ابری زندگی ام.

سیاهی ابر جلوی تلالو نور خورشید را گرفته و هم چنان می بارد.

سایه ی قطره ای جدید می افتد روی کتابم؛



همه خطوط بارانی شده اند ....

سرم را می گذارم روی پشتی صندلی .

چشمم را بر میگردانم سمت پنجره ...آن طرف پل مه شده. برج میلاد لا به لای مه سر تکان می دهد؛

یاد کاخ های پرنسس های قدیمی میندازتم این صحنه. همیشه ...

فلش بک نمی زنم به کودکی.

فقط برای لحظه ای چشم هایم را می بندم ....

دنیای خودم را آرام می بینم و ساکت؛

آرامشی ناشی از بی فایده بودن فریاد ها ...



چشم هایم را باز می کنم؛

تمام صفحه پر شده از قطره های باران روی پنجره ...



پ.ن : دیشب خواب دریا دیدم؛

اینقــــــدر ذوق زده بودم باورم نمیشد.

نشسته بودم رو به رویش ...

فقط اطرافم آدم زیاد بودند.

ناشناس ولی ....



پ.ن 2: برای همین چند لحــظه یه عمــــر همه سهم دنیامو از من بگیر ....

پ.ن3 : خدایا ، چه جوری شکر این بارونتو کنم؟!

معــــــــجزس ....



پ.ن4 : "جودی"هنوزم همدممه . همدم تک تک لحظه هام ....

…./

 

 

d1phdrmsj18qj0hu836.jpg

 

 

 


+ جمعه 91/10/8 2:43 عصر قاصدک خانوم | نظر