قااااااصدکانه
                            ســـاده ی ســـاده.. از دســت میـــرونــد .. همـــه ی آن چــیزها کــه.. سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...

 

برخلاف همه ی روزها دلت می خواهد با همان خستگی ناشی از دویدن از صبح پی کارهای مدرسه وقتی میرسی ب میز ناهار آشپزخانه، اینبار بشقاب مهمان را برداری و حسابی خودت را تحویل بگیری.

حیف ک حوصله نداری و فقط ترجیح میدهی از توی قابلمه هم که شده فقط چیزی بخوری !

یک لحظه ک خیره می شوی به قاشقت و می خواهی شروع کنی، هجوم افکار ناگهان سستت می کند.

باور نمی کنی زندگی دارد جوری رفتار میکند ک فکرش را نمی کردی !

نمیدانی.

نباید بگذاری همین جور،هر جور ک باب میل اوست رفتار کنی !

انگار مدتهاست فکر نکرده ای ....

بیدار شدن کار یک لحظه است.

مشکل هفته های بعد است ک سراپای وجودت می شود فکر !

کاش زود تر همین هفته های فکر آرام آرام می آمد.

انگار کمی دیر شده!

همین .

فقط فکر .....


+ جمعه 91/2/29 7:36 عصر قاصدک خانوم | نظر