ســـاده ی ســـاده..
از دســت میـــرونــد ..
همـــه ی آن چــیزها کــه..
سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...
|
بوی نسیم و حیاط کودکی،
بوی تاب بازی های خانه ی مادربزرگ و گوجه سبزهای توی ظرف پر از نمک و نعنا،
بوی دوچرخه و جیغ جیغ ها و مسابقه ؛
درد شیرین خراش زانو و شیطنت های پر از سادگی،
بوی حیاط شلنگ گرفته و صدای جاروی دستی مادربزرگ،
صدای نمکی سر کوچه و چادر رنگی زن همسایه،
نگاه سبد های رنگی نمکی و بوی اسکناس های نم کشیده ،
صدای آواز جاروی رفتگر محل،
شوق درخشش پیراهن نارنجی رنگ شبانه اش،
سفیدی گچ "لی لی" روی آسفالت نیمه کاره ی کوچه،
بوی کتلت های شب جمعه و ریسه های کوچه شب عید،
بوی یاس امین الدوله و شیرینی عسل،
لذت چشیدن بستنی عموی بقالی،
حس بزرگ شدن با برچسب های آدامس خرسی روی دست،
لذت راه رفتن با کفش های پاشنه بلند مادر جلوی آینه،
چادر مادر ب سر کردن و با ناز و ادا راه رفتن،
شیرینی لبخند مادر پدر،
آب دادن های بابا، نان آوردن های یک سطری،لذت نتراشیدن مداد مشکی اول دبستان،
پاکی و صداقت همه ی زندگی...
بوی نسیم و حیاط کودکی...
فقــــط
حس
نفس
می دهد.
یک نفس عمیق؛ خیـــــلی عمیــــ ــ ـــق...
همین و بس.