ســـاده ی ســـاده..
از دســت میـــرونــد ..
همـــه ی آن چــیزها کــه..
سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...
|
منم مثل تو با خودم تنهااام...
منم سخت می گذره همه شب هام....
منم خسته از تموم دنیااام..
ببین دوست دارم....
پ.ن:
بار و بندیلش را جمع کرد و رفت!
اصل مطلب نوشت: خواهر جان رفت خانه ی بخت...!
رفتا...ینی رفت!
(الان روحیه منو داری؟! د ن د! نداری....)
جدای همه ی این حرفها .ن: ببین منو اینجوری نگا نکن! اصن اعصابتو ندارم! تیکم بم ننداز ! حوصلتو ندارم! خب؟
(اینو باید ی جا میگفتم تا خالی شم. واقعا لازم بود!)
همین و بس!
" همیشه از مبهم نوشتن خوشم میومد! "