ســـاده ی ســـاده..
از دســت میـــرونــد ..
همـــه ی آن چــیزها کــه..
سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...
|
قلم که نخواهد بنویسد،هر چقدر هم زور و دعوا سرش بیاوری ،نمی نویسد.
و زیان که قفل شود،هر چه داد و بیدا کنی سرش چیزی نمی گوید.
و حست که می گوید "سنگ نشو" را هم هر چقدر احساس کنی ...
وهر چقدر دلت بخواهد فریاد بزنی باز هم انگشت های هیــس نشانه ات می گیرند و تو خاموش می شوی.
و خلوت هم بکنی باز کسی هست؛یا خودش.یا یادش.یا صدایش در گوشت.
پس خاموش باش.
ساکت.
سر ب زیر.
و درونی.
شاید هم شده باشی...نمی دانم.
پ.ن:همیشه توی بهترین لحظه رسیدی،ب داد این دل بی قـــرار...بدون تو نمی تونم راهو ببینم خدا منو تنهـــا نذااار....
پ.ن2:خوبم...!؟