سفارش تبلیغ
صبا ویژن
               قااااااصدکانه
                            ســـاده ی ســـاده.. از دســت میـــرونــد .. همـــه ی آن چــیزها کــه.. سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...

 

دست می گذارم بر شانه اش.

هیچ نمی گوید.می گویم نگاهم کن!منم.همانی ک فکرش را می کردی.همانی که می خواستی!

ببین! ببین دارم بزرگ می شوم...

نه سرش را تکان می دهد،نه نگاه می کند.

هیچ نمی گوید.

آه می کشم.از ته دل.از پشت چشمهایش را میگیرم.

نمی خواهی دستانت را بگذاری روی دستانم؟!جیغ جیغ کنی و پیشنهاد قایم باشک بدهی؟!

بیا.به یاد گذشته ها بیا. به حرمت خاطراتمان بیا.من چشم می گذارم و تو قایم شو.

فقط  قول بده برگردی. من را ب امید صدایت نگذاری.

وقتی داد میزنم:"بیام؟!" سکوت تحویلم ندهی.

وقتی گشتم نتیجه اش بودنت باشد نه سعی بر فروخوردن بغضی ک گلویم را می فشارد.

قول بده.حالا که آمدی قول بده.

ببین مهربانی ها را!

خدا برای برگشتنت باران فرستاده!

...هنوز دستهایم روی چشمهایش بود.

نمی خواهی چیزی بگویی؟حرفی بزنی؟جیغ و داد راه بیندازی و حسابی سر و کله بزنی با من و بعد هم کلی بخندیم؟!

دستهایم را برداشتم و صورتم را تکیه دادم بهش.صورتم خیس خیس شد از تماس دستم با صورتم.

نشست روی زمین.

ببین زمین چه خیس شده!نفس بکش!ببین چه بوی خوبی میاید!خاک را ببین سیراب شده!

حرفی بزن!

چیزی بگو..!

به بودنت قسم سکوتت دیوانه ام کرده...

ب سمتم برگشت.نگاهش نکردم.او هم.

نمی خواستم حالا که بعد از مدت ها برگشته گریه کنم.نمی خواستم.

دستانم را گرفت.

دستش را از همیشه محکم تر فشار دادم...

مگر نگفتی باید بزرگ شوم تا برگردی؟بیا دیگر. من کم کم دارم بزرگ می شوم.

عقلم دارد بیش از پیش می فهمد.

می بیند.

خب؟؟!

بمان دیگر.اشکهایت را پاک کن.نمی توانم بی تو.

 

لبخند زد.از ته دلش.

همین برایم کافی بود.کافی کافــیـــــ ....

 

پ.ن:مخاطب.قاصدکی درونم.آشتی کنونه!:)

پ.پ.ن:اگه عید نتونستم بیام مبارک.عیدتون خیلی مبارک.حالا ی آپ مفصل داریم راجع بهش!:)

پ.پ.پ.ن:التماس مهربون ترین دعاها...

 

Image Hosted by Free Picture Hosting at www.iranxm.com

 

 


+ دوشنبه 90/6/7 3:38 صبح قاصدک خانوم | نظر