ســـاده ی ســـاده..
از دســت میـــرونــد ..
همـــه ی آن چــیزها کــه..
سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...
|
چشم هایم را متمرکز می کنم روی صفحه.
خدا می داند اما در دلم،چه آشوبی برپاست.
فقط خودش میداند و درک می کند،هیاهو و غوغایی که در دلم جا خوش کرده را.
خودش میفهمد بی قراری ها و بی تابی هایم را.
اگر خدایم نبود من هم نبودم،مسلما.
خودش می فهمد و بس.
استرس ها و اضطراب ها و نگرانی ها را.....
فقط خدا میداند چه می گذرد بر من.
فقط و فقط...../
همین.
پ.ن:محتاج دعای خیر همگان.خیییلی.....