سفارش تبلیغ
صبا ویژن
               قااااااصدکانه
                            ســـاده ی ســـاده.. از دســت میـــرونــد .. همـــه ی آن چــیزها کــه.. سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...

 

به آن دور دور ها که نگاه میکنم،دنبال بازیشان به وجدم میاورد.

آنچنان با ذوق و شوق دنبال هم می دوند که دلم میخواهد همه تقکراتم را بگذارم زمین و بروم همراهشان بازی.

در میان آن چمن های سبز و بلند آنچنان می پریدند و می خندیدند که چند بار آرزوی بودن در کنارشان را کردم.

اما نشد.

نشد که بروم در کنارشان.

هر چقدر به فکر هایم التماس کردم که بروید

نرفتند.

ماندند سر جایشان...

-----------------------------------------------------

این را که نوشتم رفتم،الان که برگشتم احساس میکنم با فکر هایم بیشتر میتوانم با آنها بازی کنم....!

این خیلی خوب است...!

 

من خوبم!

:)

پ.ن:قاصدکی داشت دنبال پرهای قاصدکی می کرد که امروز جلوی در مدرسه فوتش کردم!

به حرف غزال و پولی و متن گوش ندادم و فوت کردم...

ببین چقدر خوب شد!

 

پ.ن2:اگر دعایم کردید ممنونم.از همه ممنونم.

از همه بیشتر از خدا.....

و خیلی هم از غزال عزیز.غزال خانوم!

ممنونم....

همین دیگه!

من برم.

کاری باری؟!

سی یوو....!

 

 

 


+ پنج شنبه 90/2/1 6:27 عصر قاصدک خانوم | نظر