ســـاده ی ســـاده..
از دســت میـــرونــد ..
همـــه ی آن چــیزها کــه..
سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...
|
چه شور ها پیوست
به این شکسته ی بیدار،با شکستن خواب:
ستاره بود و رواق بلند شب،تاریک!
صدای نبض زمان بود
صدای بال درخت
صدای پای نسیم
صدای نرم غزل های آب در مهتاب.
همان ترانه ی غمگین که می سرود سپهر
همان حکایت مبهم که می نوشت شهاب.
ستاره را گفتم:کجاست مقصد این کهکشان سرگشته؟
کجاست خانه ی این ناخدای سرگردان؟
کجا به آب رسد تشنه،با فریب سراب؟
ستاره گفت که:
خاموش! لحظه را دریاب!
فریدون مشیری