ســـاده ی ســـاده..
از دســت میـــرونــد ..
همـــه ی آن چــیزها کــه..
سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...
|
خیلی وقت است نگاهم نکردی،از همان نگاه هایی ک می ترسم ازشان. از همان هایی ک حس می کنم با رخ دادنش تا عمق وجودم را می خوانی. می ترسم . می ترسم روزی فاش شود سر وجودم. می ترسم از بعد فاش شدنش دیگر تگاهم نکنی . می ترسم ....
پ.ن:
اگر ننویسم،خشک می شود احساس قلمم .
و اگر خشک شود، می پوسد این وجود .
و اگر بپوسد ... تمام.
تمامــــِ تمام.
پ.ن2: نمی دونم باور اینکه این جور پستا مخاطب نداره خیلی سخته یا نه . اما اونایی ک منو میشناسن می دونن . باورش آسونه براشون.
کسی منو می شناسه اصن ؟!
نمی دانم چه شد که از این رو شدم ب آن رو.
همان رویی ک برای خودم هم غریب بود. اصلا نمی شناختمش.
فقط سعی بر تحملش داشتم با تمام سختی هایش. بی هیچ هدفی. همراه با عذاب هایی که برای خودم زحمت کشید و ب ارمغان آورد ..
آنقــــدر زیاد که تاریخ ها را بالکل فراموش کردم.
ولی هستم همانی که بودم .
و خواهم بود.
حتی با وقفه ای که افتاد و رویی از خودم را دیدم ک نمی شناختمش .
من همانم. همان عارفه ی همیشگی .
پ.ن:
.....never know why its coming down, down,down
با تو ام !
با همین تویی ک به باد دادی سرم را !
هیچ هوش و حواسی هم نگذاشتی برایم بماند !
با همین توی مغروری ک نمی فهمی و ادعای فهمیدن داری !
تمامش کن !
چشمم رنگ باخت بس ک خیره نگهش داشتی ب در !
وقتی بر نمی گردی، همانجا بمان !
دیگر رخم رنگ برای دیدنت ندارد !
تمامش کن ...
پ.ن: ینی فک کن ی درصد این مخاطب داشته باشه! چمدونم بابا ...! اصن از کجا میاد این نوشته ها ...! چ کرده این قلم،کلک !:)
فقط باور نکن این چیزی که هست را.
همین چیزی ک حسش میکنی.
کاش بودی ...
پ.ن: تموش کن دیگه ! بسه . بچرخی ،می چرخه! فک نکن ی روزی این دنیا برات صبر می کنه! هیییچ وقت !
میشه ی روز ، تو همین نزدیکیااا، بشم همون عاااارفه ی خوب قبلی ؟!
میشه ..... ! ؟ !