سفارش تبلیغ
صبا ویژن
               قااااااصدکانه
                            ســـاده ی ســـاده.. از دســت میـــرونــد .. همـــه ی آن چــیزها کــه.. سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...

 

 

میدانی ، 

دوره از زندگی هست ک حس میکنی همه چیز آنقدر خوب شده و آنقدر آرامی که هر لحظه ات را با هیجان سپری می کنی؛ گاه با هیجان ناشی از هیچ!

وقتی به گذشته بر میگردی و می بینی چ شد و چ کردی و چ گذشت بر دلت و ذهنت و مغزت؛ 

می فهمی بی راه نبوده رفتار اطرافیانت.....

با یک دید تازه حرف هایشان را مرور می کنی،می بینی چنــــــــد وقتی ک نیستی برایشان چقـــدر طولانی شده ....

بعد راه جدید زندگی ات را در پیش می گیری؛ نگاهت را عوض می کنی و  دل بستگی هایت را کم ....

خدا خیر دهد؛ 

خدا تمـــــام رفقایم را خیر دهد....همه شان ک تلاش کردند برایم ؛

من دارم یاد می گیرم....دارم روزهایم را خوب می گذرانم. دارم یاد می گیرم بدی ها و سختی ها و غم و غصه ها برای همه است ....این ک بنشینی یک گوشه و قیافه نزار بگیری هـــــــیچ چیز درست نمی شود! پس بیخیال باش و زندگی ات را خوب بگذران.....

 

تازه می فهمم " دنیای خودت را قشنگ کن " دقیقا یعنی چه؛ در مقابل مرور دوباره ام وقتی ب تک تک جملاتی ک شنیدم فکر می کنم سری تکان نمی دهم به نشان ی شنیدن؛ می فهمم ....سعی می کنم لمسش کنم. دو دو تا چهار تای زندگی م را میاورم جلوی چشمانم تا ببینم چه شد عاقبت نیمه ی خالی را دیدن ...

شاید تکراری باشد برای خیلی ها حرف هایم . دیگران مهم نیستند...دیگران تا آخر عمر کنارم نیستند .

تا آخرش من می مانم و خودم....پس حرف می زنم. از نتیجه های ک خدا کمک می کند و می گیرم حرف میزنم....می گویمش...."فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم...."

بعد جدای تمام غم ها ک برای خودم کوه کرده بودمشان می خنــــدم ؛ این قدر این روزها خنده هایم از ته دل شده که گاه خودم برای خودم جدید می شوم، خودم را کم کم در شرف بزرگ شدن می بینم. یک ماهی که تا 18 سالگی باقیست را نگه می دارمش. می کنمش جمع بندی دوسال فکر کردن های بی خود و ناشی از احساسات ....

احساساتم را تعطیل نمی گنم و نمی گذارمش در سیستم افراط ! افراط را قاطی ماجرا ها نمی کنم .... تعادل می بخشم بهش و عقل را میاورم رو . و جمله های کلیدی ک این حال و روز را برایم ساخت، با تمام وجود برای خودم سر لوحه می کنم.

 

بعد تازه درک می کنم؛

من چقــــــــــــدر خوشبختم و از یاد می بردمش !

 

 

پ.ن : چقدر شکر باید کرد خدا رو ....خود خدا می دونه فقط ! و بس...

پ.ن2: دعا کنیم خدا لیاقت این همه لطفشو بهمون بده! نشیم اون بنده های ناسپاس و زیاده رو تو گناه ک خدا نعمتو ازمون -خدایی نکرده - بگیره ....

پ.ن3: میگن آنچه از دل برآید نمی دونم چی چی بر دل نشیند ....:دی ی هم چین چیزایی.....از عمق دلم بود اینا! :))

 

پ.ن4 : "من ب دستای خدا...خیره شدم معجره کرد....من ی معجزه شو زود ب قلبم برگرد" ....:) خداااااا ...ممنوووون!

پ.ن5 : دعا می کنم این حالتای خوب برای همتون پیش بیاد...دعا کنیم برای موندگاریش!

پ.ن6: وقتی حس کنی فقط خودت "مسولی " و " کننده ی کار " و " عامل همــــــه چیزای خوب و بد " اونقته ک حساب کار دستت میاد می دونی باید چ جوری نری سمت چاه و دست خدا رو بگیری ک راهت ببره ....

پ.ن7 : آخ ! ک من چقدر ممنون خیلیام ، چقدر انرژی های خوب دارم، و چقدر آرومم! 

پ.ن8: نمیدونم ؟ نباید بگم؟چشم نخورم ؟:) همش ک نباید از بدی ها گفت ....

پ.ن9: حس ی آدم ِ در اوج رو دارم:))

پ.ن10: والسلاااام ....:)

 

 

 

 

 


+ چهارشنبه 92/3/1 9:51 عصر قاصدک خانوم | نظر

 

<      1   2