مثل كبريت كشيدن در باد
ديدنت دشوار است
من كه به معجزه ي عشق اميد دارم
مي كشم آخرين دانه كبريتم را در باد...
هر چه باداباد...!
بيا همه با هم بگيم : معــــــــــــجــــــــــزه....! بيــــــــــــــــا...!
يه معجزه مثل معجزه ي درمانگاه. مثل معجزه ي شيشه شكوندن مثل معجزه ي دو ماه پيش، ....
معــــــــــــجــــــــــزه....! بيــــــــــــــــا...!
(اين يادداشت رو با صداي بي حوصله و خوابالو بخوانيد.)
ببين اگر مي خواي مي تونيم بريم شب به خير بگيم ها...! البته اگر مايل باشي...!
دقيقا دو ماه مي گذره!
اگر مي خواي بريم شب به خير بگيم! البته اگر دردي ازمون دوا مي كنه!(البته اگر واقعا بتونيم بريم كه واقعا دردامون دوا مي شه!)
همه چي نفرت انگيزه!
احساس مي كنم با نوشتن اون شعر ته دفتر كلاس اولم منو مسخره كردن!
تمام سال هاي عمرم داشتم به اون فكر مي كردم!
حالا ما شديم اونور نرده و همه معلمايي كه باهاشون بوديم مي شن اونور نرده!
كلاس اول دبستان. معلممون ته دفترم نوشته بود:
مريم جان تو شعر ناتمامي من تشنه ي سرودن. آموزگارت.
وقتي به مامانم گفتم يعني چي مامانم گفت كه يعني تو هي درس مي خوني و بالاتر مي ري ولي معلمت همون كلاس اول مي مونه! و بالا نمي ره! ترجيح مي دادم معلم شعر ناتمام باشه و من تشنه ي سرودن!
درگير اين شدم كه خانوم زرسازان چه قدر كلاس اول موند!!!!!!!!