دلم روزهاي به علاوه ي 7 رو خواست...!
و روز هايي به علاوه ي هفتي كه وسط هفته بودن. دلم اون روز شنبه رو خواست كه از كلاس كشيدنمون بيرون تا بريم ناهار بخوريم. اون روز كه بقيه نشستن تست زدن و ما داشتيم غذا مي خورديم.
من همبرگر داشتم...!
يادته تو راهرو راه مي رفتيم و مي گفتيم كه نبايد ساعت رو يه ساعت جلو بكشيم و الان ساعت به جاي يك ، 12 است و نبايد زياد معطل بمونيم...! يادته كوثر چه قدر مسخره بازي در اورد؟!
يادته خانوم سيد موسوي مي گفت بچه بياين برين بالا ما مي گفتيم واسه چي بريم در حالي كه خبري نيست...!
بالا بوديم كه كوثر بدو بدو بالا اومد....
يا حساب اون شنبه. مي شه 31 روز...!
فقط 31 روز...! 31 روز مي شه به اندازه ي يه ارديبهشت...! و ارديبهشت ماه خوبي بود...!
ماه معركه اي بود...!
0567
سرمايه يک دل حرف هايي است که براي نگفتن دارد...!
وقتي اين جمله رو خوندم ياد کلي چيزا افتادم...! يادته هر چهارشنبه بعدازظهر زنگ مي زديم به هم و يک ساعت...!
يادته 15 ارديبهشت من مي گفتم هيچ اتفاقي نيفتاده؟! يادته...؟!
يادته 22 ارديبهشت؟! من بهت زنگ نزدم. فرداش برام تعريف کردي که چي شده...!
29 اردبيهشت که رسما رو به موت بوديم! رو به موت که نه...! کلا مرده بوديم...!
1 ارديبهشت هيچ خبري نبود...! يادته وقتي به هم زنگ مي زديم كلي جيغ و ويغ مي كرديم...! واااااااي اصفهان...!
25 فروردين رو يادم نمي ياد...! آهان...! يه صحبت مفصل پاي تلفن با هم داشتيم! وااااااي عارفه...! اون شنبه هه رو يادم رفته بود...! چندم بود؟! واااااااي خدا حافظه ام رو از دست دادم...!
ببخشيد معطل شدي رفته بودم دفتر يادداشت روزانه ام رو ببينم! شنبه 28 فروردين بود. همون روزي كه خانوم كريمي ما رو از كلاس كشيد بيرون تا بريم ناهار بخوريم و رفته بوديم تو ناهارخوري جيغ مي زديم...!
هي خدا...! اصلا اون روز رو يادم نبود...!
9773
بي خيالي طي كنيد و فعلا به اين فكر كنيد كه 20 تير مي ريم اردو!
با راهنمايي.
اونوقت به جاي خانوم ظفرقندي خانوم كلاهدوز مي تونه دعوامون كنه...!
واااااي خدا...! خيلي خوش حالم...!
من دلم قاصدكم رو مي خوااهد....من دلم قاصدكم رو مي خواهد
منم داغونم خيلي خيلي خيلي داغون....
من دلم براي قاصدكم تنگ شده...وري وري...الان رفتم تو حالو هواي ن راحتي دلم مي خواد گريه كنم اما خونه ي خاله است...منم داغونم شديد....خيلي شديد تر از اون چيزي كه فكر شو كني...شديد نيازمند آغوش سبزتان هستيم...
اي ام ا ناراحت وري وري ....
ديوانه هم شدم.وري وري...
ديگه هم هيچ كي رو دوست ندارم...
وري وري...
الان هم خونه ي خالم هستم ...
ا دي اس ال هم ندارن من با ديال آپ وصل شدم...
خيلي هم ناراحتم من عطاي لوس ننور شدم...
هيچکي هم وبلاگ بنده نمي آد....
خيلي هم ناراحتم...
من شديد ديوانه شدم الان عصباني هم هستم....
آپ
اگه به ياد فلفل نمكي هنوز هستي
ياعلي