• وبلاگ : قااااااصدكانه
  • يادداشت : هــيچي !يه گفتمان ساده ....
  • نظرات : 1 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام ... خوبي ؟
    خيلي مسخره بنظر ميرسه که 20 روز تعطيلات باشه ، تو اين مدت هم همو نبينيم ، اما بعد ِ اين بيست روز که اومدم مدرسه آرزو کنم کاش هنوز تعطيلات بود ...
    تعطيلاتي که لحظه اي نبود بيخبر باشيم از هم ...
    با همه ي جوري بودن ِ اين تعطيلات ( حالا نه صرفا بد ، اين يه جوري بودن ميتونه يکنواختي بيش از حد رو هم شامل بشه ) بازهم خوشحال بوديم از اينهمه صميميت و اوج رفاقت و تلفن هاي گهگاه و اس ام اس هايي که يکي در ميون نميرسيد و چت هاي طولاني شبانه ...
    عارفه ...
    نميدونم چه سرّي ِ تو سال سوم که هميشه تهش تو دلت به اين يه جمله ختم ميشه : کاش مدرسه نبودم ...
    هعي ...
    حالا که فکرشو ميکنم ميبينم سال که جديد شد ، نيمي از خوشحاليم بابت تموم شدن امسال بود ... يني با اين فرض عيد رو شروع کردم که خب ، تا يه ماه و نيم ديگه امسالم تموم ميشه ...
    فقط بياد و بـــــــــــــــــــره ...
    مامانم چند متر اونور تر ايستاده هي داره بهم غــــــــــــــر ميزنه که پذيرايي رو يادت ميره مرتب کني ، شب عمه ها ميان ...
    منم هي نميخوام اين جمله رو به زبون بيارم که آخه مادر جان ِ بنده ! چرا هي ريپيت ميفرماييد ؟ ملطفت شدم ، شما بفرماييد به بيرونتون برسيد ، بنده به وقتش به حساب تميزي خونه هم ميرسم ...
    آخه بـــــابـــــا ... اينم شد زندگي ؟ :دي
    وااااي عاريف ...
    جات خ ا ل ي ... ساعتاي هفت و نيم اينا بود که رفتم برم شهر کتاب ...
    هوا عااالي بـــــــــــــود ...
    عين اين اسکلا سرمو ميگرفتم بالا و به آسمون نيگا ميکردم ... اصن يه وعضــــــي :)))
    بعد هي تو اون حال و هوا سنتوراي کامکار رو گذاشته بودم ... يه چيز خاصي بود ... خستگي امروز مدرسه از تنم در اومد ... :)
    چقد وراجي کردم ...
    شايد براي فرار از انبوه کارهايي بود که بايد تا قبل ِ يه ماه ديگه تموم شن ...
    اينم گفتم که بدوني من بي دليل اين ورا آفتابي نميشم :دي
    پاسخ

    سلاااام بر مهاي خوبم:) اتفاقااااا باورمم ميشه. خيلي هم زياد.....امروز سر كلاس ي دقه كارامو ول كردم طبق عارتب رم سمت گوشيم يهو زدم زير خنده و زهرا فك كرد خل شدم و گفتم ي آن حس كردم گوشي دارم ....و دلم هواي همين عيد ِ ي جوري رو كرد....خيلي زياد! حتي با اين ك زيادي هم ي جوري بود ..... راستش! من اونقدرام دلم واسه مدرسه تنگ نشده بود! اما امروز فقققططط خنديدم؛ ي حي خيلي خوبي داشتم مها . حس مسكردم مي تونم بلنددد بلندد بخندم و هيچيي برام مهم نباشه و براي اولين بار حس كردم مسئله اي ك رو نروم بود اصن واسم مهم نيس!!‌و خيلي ذوق كردم:) ي دوست خوبي چند روز پيش از خوبياي اسمم ميگفت ؛ چند روز بعد اون اس ام اس تو ....ميدوني. دلم اينقددد واسه اسمم سوخت ك واسه اون جسد كرمه ك افتاده بود نسوخت !‌:دي باور كن .....آخخخخ ...مهاااااا...بارون و شهركتاب و هندزفريي...مهـــــــا...ميشه بعضي روزا بعد دانشگاه بياي دنبالم و بارون بياد بريم شهر كتاب من عقده هام خالي شه؟:))) مها كارامون ..آخ مها...آخ آخ آخ ...:))