سلام عاريف ... خوبي ؟
عزيييييييييزم اين عکسه منو ياد مرتل گريان تو هري پاتر ميندازه ... اتفاقا ديشب ديدم هري داره تو يه فيلم جديد بازي ميکنه ذوق زده نشستم ببينم چيه ولي خدايي خعلي لوس بود ... همه چيش ...
وااااي امروز روز بزرگي بوووود ...
من بعد مدتهااااا رفتم شهر کتاب ... بعد دوهفته ... شايدم يه کم بيشتر ... ميفهمي عاري ؟؟
اينروزا پول تو شهر کتاب ميپرهههه ... 50 تومن بردم تو سه سوت تموم شد اما هنوز خريداي من تموم نشده بود ...
دلم پيکسل ميخواست ... يه کتاب زبانم برداشته بودم مال چارلز ديکنز christmas carol اش بود ... يه مداد نوکي تووووپم پيدا کردم اما دگ ... هعي روزگار ... جيبمون باهامون همکاري نکرد ... مجبور شديم برگرديم :دي
مرتضي هم بنده خدا کلللي پشت در علااااف من شد !
امممم ... آها داشتم از محسنات امروز ميگفتم ...
من بعد چنننند ماه ياهو مسنجرم درست شد ... يوهوووووووو :))
دگ چي ...
اوه ... يادم رفت بگم يه سي دي جديد سنتي گرفتم ... سنتووووووووووووووووووووور ...
و الان دارم ميگوشم ...
جات خاليه ... آسمون اينجا ديدنيه ...
يه خورده پيش نشستم کنار پنجره ... داشتم فاضل نظري هم ميخوندم ... صداي سنتور ... آسمون شب ... اتفاقات اخير ... اين روزا که خيلي حس بهتري دارم نسبت به خودم ... يه حالي بود ... يه چيزي تو مايه هاي اولين بار که "تو بارون ِ قميشي" رو گوش دادم ... بهت که گفته بودم ... سفر شمال سه چهار سال پيش ... و يه مهاي جديد و اينا ...
جات خيييلي خاليه ...
دلم بيشتر از همه ميخواست تو اينجا ميبودي ........... :*