آيا من از زير تحقيق جامعه شناسي زنده به در مي آيم؟
نيکي برام يه دستبند قلب نارنجي بافته، امروز به دستم رسيد. به زمين و زمان نشونش دادم و افتخار کردم!
سبا هم کلي خنديد و گفت واااااااي نارنجيه...
وقتي سبا يه چيز نارنجي منو و مي بينه و ذوق مي کنه ها! ذوق مرگ مي شم! نمي دوني چه قدر! اصلا نارنجي.... عزيـــــــزم...
خيلي خستم... ساعت هفته و من خوابم مياد و تحقيق جامعه هنوز اين وسطه و حميده فردا منو مي کشه!
يه نکته جالب تر! فلش ندارم! همه ي اين اطلاعات رو مي ريزم رو مموري دوربينم و حمل و نقل مي کنم، امروز به اون خانومه تو سايتمون گفتم بهم رم ريدر بده! کلي مسخرم کرد که چقدر شما ها پولدارين!
اين پولداريه عاري که آدم فلش نداشته باشه و اطلاعاتش رو روي رم دوربينش جا به جا کنه؟
چه قدر دلم مي خواد برم جنوب ....
تحقيق جامعه ......
.