• وبلاگ : قااااااصدكانه
  • يادداشت : از چي بگم؟!
  • نظرات : 2 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    آيا من از زير تحقيق جامعه شناسي زنده به در مي آيم؟

    نيکي برام يه دستبند قلب نارنجي بافته، امروز به دستم رسيد. به زمين و زمان نشونش دادم و افتخار کردم!

    سبا هم کلي خنديد و گفت واااااااي نارنجيه...

    وقتي سبا يه چيز نارنجي منو و مي بينه و ذوق مي کنه ها! ذوق مرگ مي شم! نمي دوني چه قدر! اصلا نارنجي.... عزيـــــــزم...

    خيلي خستم... ساعت هفته و من خوابم مياد و تحقيق جامعه هنوز اين وسطه و حميده فردا منو مي کشه!

    يه نکته جالب تر! فلش ندارم! همه ي اين اطلاعات رو مي ريزم رو مموري دوربينم و حمل و نقل مي کنم، امروز به اون خانومه تو سايتمون گفتم بهم رم ريدر بده! کلي مسخرم کرد که چقدر شما ها پولدارين!

    اين پولداريه عاري که آدم فلش نداشته باشه و اطلاعاتش رو روي رم دوربينش جا به جا کنه؟

    چه قدر دلم مي خواد برم جنوب ....

    تحقيق جامعه ......

    .

    .

    .

    .

    .

    پاسخ

    ما هفته بعد اين موقع مي ريم مشهد. اينو بت گفتم ....شرحم ك دادم ي سري مسائلو برات. ب نظت چي مي شه؟! امروز ك قطعي شد همه جيييغ و داد مي كرديم . بعد سها كنار مشاورمون بود مها اومد ب سها بگه يهو ب مشاورمون گفت خانوم زرين ما هفته ي بعد ميريم مشهد!نميدوني با چ هيجاني مي گفت بچم. كلي بش خنديديم..اخه خود مشاور تازه گفته بود ...اگه موبايل ببريم مي توني برا دلتنگيت ي فكري بكني ي وخ سر نذاري ب كوه و بيايون .... خب ؟!‏