• وبلاگ : قااااااصدكانه
  • يادداشت : ت ع ر ي ف
  • نظرات : 0 خصوصي ، 10 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ر.الف 

    هه...مرده بودم؟آخه من تو خواب همه مردم....!حالا منم مردم اونتو؟

    ...ولي علتي نداره چون همه خواب همه رو ميبينن..تازه تو منو ميشناسي که خوابم رو ديدي..من خواب کسايي رو ميبينم که نميشناسم...ولي تو خواب انگار ميشناسم....اصن خلن اي خوابا...

    پاسخ

    نه نمرده بودي ..زنده بودي ...اوهوم...شايد!
    نَ ميشد حالا پودر بشه؟
    يکم ما بترسيم؟:دي
    پاسخ

    پودر شد! ايشالا سي ديش مي كنم ميدم ببيني!:))
    قاصدک خانووم چي ميشه طرف ما هم بياي ....
    :((
    من هي ميام تو هي نيا...
    پاسخ

    متييي ....الساعه خدمت ميرسم:*
    وااي!چقد نافرم!
    يني دقيقا پودر شد؟؟يا اغراق کردي الان؟
    پاسخ

    نه واقعا پودر شد! ي جورايي هيچي نموند حتي همون پودره هاش...

    e.. ino yadam raf...

    پاسخ

    اوهوم..
    + ر.الف 

    سلاملک،دست شما درد نکنه......!

    ..وشما اون وسط فقط نيگا ميکردي؟

    پاسخ

    ب نظرت من چرا خواب تو رم ديدم؟! آره دگ.نه پ مي خواستي بپرم اون وسط تيريپ اين قهرمانا نجات ميدادم :دي
    + خانم ادبيات 
    مواد خوبي هستند خواب هاي شبانه مان براي شخصيت پردازي داستان ... نگه ش دار آقاي پودر نشده رو //
    پاسخ

    كه با موفقيت و لباس زرد و مكانيكيش در مقابل دست زدن ما مي خنديد و دست تكون ميداد ...ممنونم و چشم..:)

    سلام!!منم وقتي سوم دبستان بودم،وقتي ک خونمون رو ب روي مدرسه بود،شب چهارشنبه سوري وقتي ک زل زده بودم از پنجره ب بيرون،يهو ديدم ي پيکان سفيد آتيش زد ازش بيرون...و سه نفر هم با وحشت ازش اومدن بيرون.(2 تا خانوم بودن رو يادمه ولي نفر سوم رو اصلا يادم نيس.حتي اينکه سه نفر بودن يا نه رو يادم نمياد!)فک کنم از ساختمونمون من اولين شاهد ماجرا بودم.

    بعد براي اولين بار کپسول آتش نشاني توي طبقه رو برداشتن بردن اونجا و از بازار روز هم ي سري پتو آوردن.اون دو تا خانوم اومدن توي خونه ما.يکي شون داشت مي لرزيد...چون موقع آتيش دري ک طرفش نشسته بود باز نشده بود و مجبور شده بود از وسط آتيش ها رد شه بره بيرون.

    منم اونشب خيلي ترسيدم.شام الويه داشتيم!

    فردا ک ميرفتم مدرسه از اون پيکانه فقط ي مشت خاکستر مونده بود جمع و جور کرده بودن خيابون رو.


    پاسخ

    الهي من بميرم! چقدر وحشتناك..حالا اين ك خوابي بيش نبود خدا رو شكر...
    واااااي خوبه آخرش کسي نمرد و گرنه فک کنم تا چن شب کابوس ميدي..
    وااااااي
    خدا رحم کرد ...از بس ک اين خدا مهربونه...
    پاسخ

    از بس كه مهربووووووووونه ....:)
    خدا رو شکر
    آخرش خوب تموم شد .
    پاسخ

    آره واقعا ...