سفارش تبلیغ
صبا ویژن
               قااااااصدکانه
                            ســـاده ی ســـاده.. از دســت میـــرونــد .. همـــه ی آن چــیزها کــه.. سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...

 

تاریک بود ؛

چشم که باز کردم دخترک با مادرش وسط خیابان درگیر 206 ای بودند ک هر لحظه دود بیشتری ازش بلند میشد؛

دخترک سعی داشت در کاپوت را باز کند؛

کمی که تلاش کرد دست هایش درد گرفت و کنار کشید؛ مادر هم.

گوشه ای ایستادند و مردی که ظاهرش بی شباهت به مکانیک ها نبود رفت پشت ماشین و از دیده ها مخفی شد؛

انگار سعی داشت درستش کند ...

دود کم کم تمام خیابان را پر کرد ...شدید تر می شد هر لحظه؛

ناگهان مثل جریان های الکتریسیته ی پریز برق؛ جرقه ی بلندی زد و ماشین پودر شد؛

همه نگران مرد پشت ماشین بودیم،

احتمال پودر شدنش در آن وضعیت دورز از ذهن نبود!

.

.

از پشت ماشین که با لیخند دست هایش را بالا گرفت؛

همه کلی دست زدیم و شادی کردیم ..

 

پ.ن:صحنه ی ترکیدن ماشین در ظلمات شب ..واقعا ...یک جورهایی ...ترسناک بود .

 

یکی از کابوس های این شب هایم بود فقط ..!

 

 


+ چهارشنبه 91/5/25 6:46 عصر قاصدک خانوم | نظر