ي سلام خفن!
امسال ي جوري بود. ي جوري ک اولاش عين بچه دبستاني ها با گريه مي اومدم مدرسه ! صد رحمت ب بچه دبستاني ها. بهم خوش نمي گذشت.مامانم رو مي خواستم ! من بايد مي اومدم اونکلاس تابستوني هاي احمقانه درحاليکه صبح ها زهرا اينا رديف توي اتاقم خوابيده بودن. و وقتي بر مي گشتم مي ديدم همه ي بروبچ ريختن اونجا و من تازه اومدم ! واقعا با گريه مي رفتم مدرسه. تا قبل از اون شنيده بودم ک همه بهترين خاطرات عمرشونو با همين دبيرستان خودمون دارن. ولي من نداشتم . دلم اون روزاي چهارشنبه رو مي خواست ک از جلوي راه پله هاي سايت رد مي شدم. من شنبه ها و يکشنبه ها صبح زود حورا رو با خودم مي بردم راهنمايي و منتظر سارا مي موندم تا بياد. چ دلخوشي ها ...!
بعد از اون ي هفته درميون بعد از کلاس ظفر با سرعت نور مي رفتم و مي اومدم تا دچار نفرين همسرويسي هام نشم . ولي مي شدم .
گذشت.
من حتي ي هفته درميون هم نرفتم . نرفتم ...
و تا حالاش هم نرفتم !
خجالت آوره .
من از دبيرستان متنفر بودم از همون اولاش .
الان هم هستم . بدم مي آيد از اين بند و بساط الکي و بي خود و بي جهت .
مشهد خوب بود.
روزهايي ک عين بچه ي آدم مي گذشتند خوب بودند.
روز هايي ک گريه ي منو هم در مي آوردن هم خوب بودن .
روزهايي ک عصبي ام مي کردن رو از هر چيز ديگه اي بيشتر دوست دارم.
امسال کاملا ي جوري بود. سرتاپاش !
ولي چ کنيم ديگه ...بايد با ي جوري بودن کنار اومد و گذروند اين روز هاي ي جوري رو ...!
و گذشتند .
خوب شد ک گذشتند .
يک سال از 4 سال بدبختي هامون گذشت .
خوبه
اينکه مي گذره خوبه .
اينکه دلم نميخواد برگردم ب راهنمايي هم خوبه ! خوبه ک نميخواد تکرار بشم ...خوبه ک نبايد تکرار شد .
اگر ي روزي پرادويي خريدم و خواستم چيزي رو آسفالت کنم ، مدرسه رو آسفالت مي کنم . دبيرستان رو .همه ي دبيرستان هاي ي جوري رو ...
شايدم خواستم تمام اين ي جوري ها رو نابود کنم. حکايت کوبيدن ميخ توي سنگ ! آخي ...
من پرادو مي خوام .