هميشه تو دنياي فانتزي ذهنم از سقوطهاي ديرپايان خوشم ميومده........از سقوطايي که به اين زوديا به زمين نرسي.....
ميدوني! يه نيم ساعت که از شروع سقوط بگذره ديگه باهاش کنار مياي...ميدوني که يه وقتي ميرسي به زمين و داغون ميشي....بعد با خودت ميگي خب بذار از همين سقوطه لذت ببرم......اون وقته که ديگه مستقيم نمياي پايين.....تو هوا غلت ميزني، ميچرخي، پشتک وارو....ژانگولر بازي در مياري.....کيف ميده نه؟؟؟؟؟
هميشه تو دنياي فانتزي ذهنم فکر ميکردم که قاصدکا از سقوط لذت ميبرن....ميچرخن....ميگردن.....روي بال باد سوار ميشن و کيف ميکنن......
شايد کم کم توي دنياي واقعي ذهنم هم به اين نتيجه برسم که سقوط هميشه بد نيست.....ميتونه رد کردن يه مانع براي بالا رفتناي بعدي باشه....از سقوط لذت ببر!!!!!
پ.ن: دلم براي متنهايي که درگيري هاي مخلوط با شادي دلتو نشون ميداد تنگ شده......نمي خواي به اون وره دلت يه سرکي بکشي؟