زلف آشفته و خوي کرده و خندان لب و مست
پرهن چاک و غزل خون و صراحي در دست
نرگسش عربده جوي و لبش افسوس کنان
نيمه شب دوش به بالين من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزين
گفت اي عاشق ديرينه ي من خوابت هست؟
...........
هــــــــــــــــــــــــــــــــي!!