به رائي هم ديگر نمي نظرم......
چون به نظرات گهربارم نمي پاسخد....
از آدمايي كه كلاس مي ذارن خوشمان نمي آيد.....
از قلي خبري نيست.....
از صوووووووووووووورتي هم...
چرا همه گم شدن؟
بالاخره آپيدم...
چقد اين عكسه تخسه عاري....
عين فسقلياي خودت....
فقط مي توان گفت كه ديگر رمقي براي فكر كردن به خاطرات ندارم !!
همين و همين !!
بدترين لحظات زندگي فكر كردن به لحظات خوب آن است ، حتي اگر لبخند هم بزني !
سلام . . .
براي منم چهارشنبه ها روز خوبي بود . . .
ب جز يه چهارشنبه . . .
كاش بر مي گشتيم به پارسال . . .
من سوم ميخواااااااام!!!
سلام عليكم.
حرف نيست.
هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــي!
امروز هرچي توي راهرو كواك كواك كردم كسي جواب نداد!
و فقط فخار مقدم كلي بهت خنديد!
اين انسانيته؟!
كه تو عقش از هم جدا شدن!
و نداهاي كواك من به عقشم نرسه؟!
اين درست نيست!!!!!
من به خدا شكايت بردم...
اين کودکت هم که عکسشو گذاشتي اعصاب نداره....
تازه چرک هم هست.....نمي خواي ببريش حموم؟
زنگ اول...حساب....!
زنگ دوم ...خانوم ملك عباسي! ديوانه بازي وااااااااي خدا...!
زنگ سوم.... انشا! يادته اون بادكنكه رو پر آب بود كل سقف خيس شد؟
زنگ ناهار... عاري و نرگس كجان؟ بچه ها عاري و نرگس كجا رفتن؟ (هه هه هه!)
نماز!
زبان ترمي! يه ساعت خوردن مخ همه ي اهالي كلاس زبان.... زنگ 5 دقيقه اي كه سه سوته تموم مي شد!
بعدشم مريم جان خداحافظ دخترم.
بعد بيا خونه زنگ بزن عارفه شرح وقايع بگين.
بعد برو بخواب در انتظار هفته ي ديگه....
سير و سلوك!
آخيش يادم اومد!
نشستن جلوي در روابط عمومي...با نرگس جون... نرگس جونم يه بند بگه امروز روز زوجه!...خانوم قره باغي..! عبدو.... خاطره هاي ياسي... چرت و پرت گفتن هاي ياسي... خداي من...! من يادم رفته ياسي مي گفت خواهرش چي کار مي کرده! صلوات مي فرستادن مي رفتن کجا؟
فراموشي گرفتم! زودباش بگو تا رواني نشدم!