• وبلاگ : قااااااصدكانه
  • يادداشت : كند -و- كاو
  • نظرات : 6 خصوصي ، 31 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + maha 
    واااااي عارفه...
    تازگيها...منم که ميشينم پاي طراحي اصن دگ متوجه گذر زمان نميشم...همينجور هي ميشينم...اونقدر که ماممانم بياد بالا سرمو بهم بگه که 10 درجه ديگه به انحراف کمرم اضافه شده...و بازم دعوام کنه و بگه دگ از امروز بايد بريستو ببندي...اينو که ميگه از جام بلند ميشم تا بيش از اين بهم گير مده...و الا معلوم نيس چجوري وادارم ميکنه به بستن اون دستگاهي که بي شباهت به زندان نيست...
    تازگي ها تا ميشينم کنار پنجره اتاقم و به آسمون شب نگاه ميکنم اشکام سرازير ميشن...اشکايي که از هيچ نشات ميگيرن...و همون موقعس که يکي صدام ميزنه و کارم داره...اين يني اوج بدبختي...و وقتي بهشون ميگم به پير و پيغمبر چيزيم نيس باز باور نميکنن و واسه شاد کردن دلم مامانم ميگه فردا ميخوام برم شهر کتاب...باهام مياي؟!
    تازگي ها...حوصله چت کردنو ندارم...حتي حوصله پارکهايي که موقع افطار با عمه و پسرخاله و دايي و پدربزرگ ميريم رو هم ندارم...
    تازگي ها...وقتي به سال تحصيلي فکر ميکنم استرس کل وجودمو پر ميکنه...نميدونم چه مرگمه...از همين الان رتبه زير 15 و بدبختياش تموم مغزمو پر کرده...
    تازگي ها...
    تو رو نميدونم...اما با قاطعيت ميتونم بگم که اينا علايم لوسيه که به جون من افتاده...شايدم دلتنگم...دلتنگ روزهاي خوش مدرسه...شب هايي که با استرس تا صب بيدار ميمونديم...قرار ساعت 4 صب منو تو که بيدارت ميکردم واسه درس...کار عملي هاي روز 4شنبه...دادهاي خانوم کني سر من...کلاساي گند خانوم تخشا...زنگ هاي تفريح ، پشت ديوار آقاي تقوي...و روزايي که خانوم کسرايي ميومد تو حياط و جمعيت کثيري ميچيدن تو ساختمون(جمعيت طلبکار مدرسه) و خانوم فيروزي هم که تو ساختمون ميديدت ميگف برو پيش خانوم کسرايي تسويه حساب کن...اون شعار من و تو که ميگفتيم:خودمو خودت...هميييييشه...يادته؟!مصيبت پول موبايل منو فرزانه آخر ماه...پولاي تولدي که با هزار زور و بدبختي جمع ميکرديم...کلاساي 5شنبه صبح هاي خانوم فريدوني...
    شايد دلتنگي فشار آورده...نميدونم....
    خسته شدم...از اين روزاي تکراري...از اين جمعه هاي دلگير که از جمعه هاي سال تحصيلي هم بدترن...از تخت خالي مريم...از آسموني که اين شبا دگ ستاره اي نداره...

    اين روزا زود دلگير ميشم...حس ميکنم دل ديگرانم ميشکونم با حرفام...زودم حوصلم سر ميره...دلم ميخواد دلم مثه آسمون باشه تو شبايي که هيچي توش نيس...نه ستاره اي...نه ماهي...نه ابري...مثل اون مواقعي که هوا آسمونه...دلم ميخواد دلم منم صاف باشه با خودم...

    بهت حسوديم ميشه...که انقدر با اطمينان ميگي اين منم...
    اين روزا عوض شدم...و دائم از خودم ميپرسم:اين منم؟!

    واااااااااااي عاري...پ.ن 3.....اين که مال "ي ا ر" ما بود...تو ملا عام...داشتيم...؟!
    پاسخ

    ببند مها اون بريسو خب...پس فردا اگ درجه انحرافت بره بالا كي مي خواد صبا بياد دنبال من بريم دانشگاه؟! نه واقعا ...من حوصله رانندگي ندارما! گفته باشم....حرف دلتنگي...دلتنگي ي چيزه گنده س. خيلي گنده ...بعد انگار هر چي بش بيشتر فك كني گنده تر ميشه ! امروز يكي از دوستامو ك جامعه شناسي خونده بود و ي سال پيش درسش تموم شده بود ديدم.البت تازه امشب با هم آشنا شديم. كليم نقطه اشتراك و اصلي ترين نقطه اين بود ك هيچ كدوممون باقالي پلو دوس نداشتيم! و شاد باورت نشه ك نشستيم نون و ماست خورديم. فك كنم ملت ب كلي دلشون برامون سوخت!:))داشتم مي گفتم. و بعد مثل چـــــــــــــي ذوق كردم از هنري بودنم....حتي با تمام دلگير بودنه روزاي سه شنبه بعد از ظهر سر كلاس طراحي! نميدوني يني ي مدت طلسم شده بود ...ميگم ك خياي بحث دلتنگي و جاي خالي بزرگه. و بازم معتقدم ك هر چي بيشتر بهش فكر شه،گنده تر ميشه...يهو ميبيني همه زندگيتو آروم آروم گرفته! مثل من ك سحرا م خاوم بخوابم پردمو مي زنم كنار و تا چشم ب آسمون ميفته ياد تو ميفتم. و لبخند ميزنم ناخودآگاه ....روزاي دم نمايشگاه و بوم كذايي خط نقاشي...و دو ساعت مونده ب افتتاح نمايشگاه و باز هم مثل هميشه خودم و خودت بومامون مونده بود و داشتيم رنگ مي كرديم....اوووه...تولدا ....چ دوراني بود ....و خ كسرايي ك اصن جيبامون نا خودگاه خالي ميشد...و كپي نگرفنتن مدرسه و پاس دادنمون ب همديگ سر بزرگ كردن طرحا....و حتي پاكروان فرهنك بياين دفتر ناظم محترم(!) و حتي بي فرهنگ خ دادرس پاي بلدنگو...و حتــــــــي....تاريخ معاصر توضيح دادن تو 5 شنبه ها ... وتاريخ هنر نخوندن من....و حرف زدناي تلفني طووولاني ...و طرح نيوردن...و پلاس بودن تو نت ...اوخ مها .حس مي كنم ادامه بدم گنده تر ميشه...نه دلتنگيش! خاطره بازيش....از همه خاطره بازيايي ك مربوط ميشه ب گذشته خستم..نه اين ك دوسشون نداشته باشم...فقط خستم ... از خودت ك بپرسي..با خودت ك حرف بزني..بعدش با اطمينان ميگي منم...ي جمله ي روانشناسي - عشق جاودانم- ميگه تو بايد اول تصميماتو خودت قبول كني نه اين ك سعي كني ب ديگران تغييراتتو بقبولوني...منم عوض شدم....و ميگم ك اين منم.... بعله ....پ.ن...در ملا عاااام...حالشو ببر....پايان!// ------> :))