• وبلاگ : قااااااصدكانه
  • يادداشت : كند -و- كاو
  • نظرات : 6 خصوصي ، 31 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نيک 
    بعله بعله ... حالا ديگه کم کم بايد براي ثبت اسمم يه عنوان دارنده ي بهترين حافظه در رکورد هاي گينس، اقدام کنم! (حالا همين فردا آلزايمر مي گيرم!)
    بعله يادمان هست که يک روز بعد از ساعت 3 به عشق اون سر سره قرمزه رفتيم حياط و خانم نور بخش در حياطو رومون بست . بعد رفت خانم محمدي رو اوورد و کلي دعوا شديم . تو همش گريه مي کردي و منم خودمو گرفته بودم که فقط خندم نگيره . بي خودي هي عذر خواهي کرديم ...
    فرداش اومدي بهم گفتي مامانم گفته ديگه باهم دوست نباشيم تا از مدرسه اخراجمون نکردن ...
    حالا که فکر مي کنم مي بينم همه ي آتيشا از گور خودم بلند مي شده ، با هر کي ذوست مي شدم ، يه دوره تا مرز اخراج مي بردمش و بعدش يکي ديگه
    پاسخ

    واااااااااي نيكي يادته؟؟!!:)) جون من اين صحنه ها رو يادآوري نكن. ما دو روز ي بار قهر مي كرديم بعد چنان صميمي ميشديم خودمون تعجب ميكرديم! واااي نمي دوني چقد اون روز ك درو رومون قفل كردن غصه خوردم! اون نماز جماعتو يادته؟! ما فرادي خونديم خ محمدي چقد دعوامون كرد؟:))=))