وبلاگ :
قااااااصدكانه
يادداشت :
كند -و- كاو
نظرات :
6
خصوصي ،
31
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
نيکي
ببخشيد ،من يه چيزي اينجا بگم؟
من اون بچگياي ي پولي رو يادمههههه...همون موقع که هممون کوچولو موچولو بوديم !
همون موقع هايي که سوم دبستان منو پو براي اولين و آخرين بار تو کل دبستان بغل هم مي شستيم .همون موقع که يه دفترچه يادداشت آبي داشت . همون موقع ها که هر وقت قرمه سبزي يا ساندويچ همبرگر داشت همه ي کلاس مي فهميدن (شايدم فقط من مي فهميدم که بغلش بودم !) همون موقع هايي که منو پولي و عبدو صابره حميدي هم گروه بوديم .همون موقعي که وقتي خانم بختياري منو گذاشت تو گروه اونا از حرص وسايلام پخش زمين شد و چون نفس عميقي به دنبالش کشيدم يه عالمه دعوا شدم !!! همون موقع که همه از اينکه منو نوبهار دوست صميمي بوديم به عجز و ناتواني رسيده بودن !!!
من يادمه... پولي اولين کسي بود که اون شعر طولاني "پيش از اين ها فکر مي کردم خدا " رو که تو همون دفترچه ي آبيش نوشته بود سر کلاس خوند . و من از اينکه اين قدر طولاني بود خوابم گرفته بود !!!
اون موقع فکر کنم اين قدر از هم بدمون ميومد که يک کلمه هم با هم حرف نمي زديم . يه بارم پولي به من گفت که اميد وارم ديگه بغل تو نيوفتم .(اصلا لياقت منو نداشت ! هنوزم نداره ...
)
اه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه...
چه کسي جرئت کرد يه دفعه اين همه خاطره رو به ياد من بياري؟
اصلا من چه طوري اين همه (نکات ظريف ) يادم مونده؟؟؟
هعي...
پاسخ
خب من كلا مايلم در مورد اتفاقات شيرين دبستان سخني ب ميان نيارم! وايييييخدا چ اوضاعي بود! اما اون قسمتي ك از اون ك تو و نوبهار دوست صميمي بودين همه ب عجز و ناتواني رسيديم رو كاملااااااا يادمه:)) ديروز زهرا داشت مي گفت اون موقع ها اگ با هم قهر بوديم و اسم كوچيك همو صدا مي كرديم ملت بهمون مي خنديدن:)) فك كن:)) يادته نيك بخت؟! واقعااا. اصن هيشكي ارزش والاي تو رو درك نكرده نيكي !:*:))