راستي يه چيزي.....
به نظر من نوشتت هيچ نيازي به اون مهم نوشت نداشت....
خيلي روشن منظورتو رسونده بود و اون مهم نوشت الکي پيچش ميداد.......
يه وقتا توضيح دادن يه سري چيزا درکشون رو سخت تر ميکنه......و حرفي که همون اول کار از دلت بر اومده منظورتو بهتر ميرسونه تا حرفاي منطقيه عقلت.......
حرفي که از دل بربياد به دل ميشينه!!!!
ببخشيد با عرض معذرت من ميخوام مخالفت کنم......
از نظر من همه يعني خدا و خدا يعني همه.......
وقتي کسايي هستن که دور و برت باشن و هواتو داشته باشن يعني خدا باهاته.....يعني خدا يه سري آدما رو مامور کرده و مي خواسته اينجوري هواتو داشته باشه! و وقتي همه تنهات گذاشتن و رفتن بازم يعني خدا باهاته....يعني خدا ميخواسته اين دفعه بي واسطه هواتو داشته باشه.......
کلا خدا در همه حالت باهاته و هواتو داره....و من هيچ تناقضي بين بودن خدا و بودن بقيه آدما با خودم نميبينم چون در هر دو حالت خدا باهامه.........
و اين تنهايي....فکر ميکنم تنهايي آدما خيلي مفهوم عميق تري داره و به اين سادگي قابل بحث نيست!!!!
البته هرکسي نظر خودشو داره.....
سلام آدم فزايي ( توجه داشته باش به نوع ز :دي تو از اون نوعي )از اون حرفايي که زدي جز همون که توضيحشو دادي برداشت ديگه نکردم ... يعني چي ؟ منظورت چيه ؟ :دي
سلام.
منظورت رو خوب رسوندي عزيزم، نگران نباش!
خيلي قشنگ بود قاصدکي نويسنده!
تا چند دقيقه ديگه آپم...
دوست داشتي قدم رنجه بفرما!
راستي من از راه دور کنارتما!
با چشم بصيرت ک آشنايي؟!
سلام..
به اين موضوع هم خيلي فکر کرده بودم..اما بعد هافهميدم...و قلم زدم که:
تنهايي يعني:
با آدم هايي زندگي کني..
که قرن ها با احساس و منطق تو فاصله دارند....
و تو مجبوري..سر بکشي.. جرعه هاي جبر آن ها را...