دامن کشان همي شد در شرب زر کشيدهصد ماه رو ز رشکش جيب قصب دريدهداميّ و دانه بر پا ، شايد منش تماشابيهوده دل مدارش ، مرغ از قفس پريدهاز تاب آتش مي بر گرد عارضش خويچون قطرههاي شبنم بر برگ گل چکيدهدل رفت تا شنيد اين ، تنها نه!همرهش ديناي کاش جان نماند بر اين تن تکيدهلفظي فصيح و شيرين قدي بلند و چابکرويي لطيف و زيبا چشمي خوش و کشيدهزان غنچه بر دلم تيغ،چابک به دست و پا ميغاي ماه گوشه چشمي بر قامت خميدهياقوت جان فزايش از آب لطف زادهشمشاد خوش خرامش در ناز پروريدهماهي به ساحل و خاک،چشمش به آب و نمناکيک بوسه اش دهد جان ، طعم خوشش چشيدهآن لعل دلکشش بين وان خنده ي دل آشوبوان رفتن خوشش بين وان گام آرميدهاي ديده خون به پا کن،بخشش طلب دعا کنلعلش به خنده ديشب ، دل مانده تا سپيده؟آن آهوي سيه چشم از دام ما برون شدياران چه چاره سازم با اين دل رميده؟آهو به دام صيّاد ، زين فتنه دل به فريادتنها به خودپسندي چشمي که کس نديده؟زنهار تا تواني اهل نظر ميازاردنيا وفا ندارد اي نور هر دو ديدهما از ازل نظر باز،با بي خبر مگو رازگوش نصيحتم کو تا بشنوم قصيده؟تا کي کشم عتيبت از چشم دلفريبتروزي کرشمهاي کن اي يار برگزيدهخوش آنکه آن فريبا،چشمش به من چه حاشا؟او گر گزيده ما را ، با سر نه پا دويدهگر خاطر شريفت رنجيده شد ز حافظباز آ که توبه کرديم از گفته و شنيدهاي بي نشان به پيش آ ، عذر گنه به خويش آبا حضرتش چه گفتي ؟ اي غوره ي نچيدهبس شکر باز گويم در بندگي خواجهگر اوفتد به دستم آن ميوه ي رسيده