بابا شماها چي کار مي کنين!
سرزمين عجايب که نرفتيم!
يه حرکتي نشون بدين لااقل.
به قول نجمه
درود . . . . .
من واقعا درکت مي کنم . . . .
منم صندليم کنار پنجرس . . . .
وقتي آخر امتحان مي خوام از جام پاشم کمرم ياري نمي کنه .. . . .
عين يخچال هاي طبيعي مي شم . . . . .
از بس که از پنجره ي بالاي سرم سوز مي ياد . . .
خلاصه دلتنگ زينب و ضحي و نيکي و بقيه ي بروبچ شدم . . . .
واي خداوند آسمان ها و زمين!
همه ي اون متن يه طرف!
اين عکس يه طرف ديگه!
واي خداوند...!
اين همون خاطره ايه که خانوم سيد موسوي نگهش داشت تا من و قيچي هي بزنيم بهش...هي بزنيم بهش...هي همه بزنن بهش...هي همه ياد خاطره بيفتن...هي همه... هي همه....
واي خداوند زمين و آسمان ها...
سلام ! ما همواره اين جا سر مي زنيم ولي اثري نمي گذاريم .
نيازمند ساطع و ايناييم يه عالمه .
سلام....
عارفه خيلي بي ذوقي....
(من جاي تو بودم براي برف خودمو مي کشتم...)
بي خيال زندگي بذار کار خودشو بکنه....
درود.
خيلي قشنگ جلسهي امتحان رو توصيف کردين.