سفارش تبلیغ
صبا ویژن
               قااااااصدکانه
                            ســـاده ی ســـاده.. از دســت میـــرونــد .. همـــه ی آن چــیزها کــه.. سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...

 

چرا اینقدر زود دیر میشه...؟؟

 

 دیگه نه سیب داریم...نه هلو داریم...نه سوم کوچولو...

 دیگه نه کلاسو می ذاریم رو سرمون و جیغ و داد می کنیم که می خوایم بریم اصفهان...

 دیگه نه تو کوپه ی شماره 9 خواهیم خوابید و نه....

 دیگه  تخت بالایی هامون توی اردوگاه صدا نمی ده و نمی ذاره پایینامون بخوابن و بعضیا رو معذب نمی کنه...(درگیر جمله بندیم شدم!)

دیگه پتوی قیچی تا عارفه نمی رسه...

دیگه تبعیض نوری وجود نداره...

دیگه توی کوپه از اون بالا کیف و اشغال باراکا نمی افته پایین..!

دیگه و کوپه هیئت نداریم....

دیگه توی بازار با شوق و ذوق دست و پا شکسته اصفهانی حرف نمی نیم تا تخفیف بگیریم...

دیگه بریونی نمی خوریم...(خدااا رو شکر!!!)

دیگه کیک صلی رو نمی خوریم....فقط عبدو...

دیگه کشتی صبا با هم سوار نمیش یم...(6تا 10 ساله..!!)

دیگه با هم دیگه با یه مهر روی چمن نماز نمی خونیم...

دیگه واگن شماره 5 نقص فنی پیدا نمی کنه نصفه شبی....!

دیگه من تو کوپه دو دقیقه یه بار آب نمی خورم و بقیه رو اذیت نمی کنم...!!

دیگه به امید رهــــــا بودن غر نمی زنیم..

دیگه....

بازم بگم؟؟!

نمی دونین چقـدر دلم برای اصفهان تنگ شده..!

اینجا رو که یادتونه..؟!

 

 

 

 

**********************************************************

 

سخت است گذراندن روزها تنها با ندای عارفه که دائم در گوشت تکرار می شود....

سخت است... هنوز هم دلم ندای عارفه می خواهد.....


+ دوشنبه 89/3/10 1:15 عصر قاصدک خانوم | نظر