سفارش تبلیغ
صبا ویژن
               قااااااصدکانه
                            ســـاده ی ســـاده.. از دســت میـــرونــد .. همـــه ی آن چــیزها کــه.. سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...

 

دلم زیادی از حد داد و بیداد و جیغ و ویغ راه انداخته بود ک دلش تخلیه انرژی می خواهد.

ذهنم هم زیادی گوشه گیر و اخمو شده بود از فکرها و ندانم ها و غصه ها و دوراهی هایش.

جسمم هم خسته شده بود از معده دردها و مرگ خاموش دست راست و خستگی.

روحم هم بی حال بود و خسته و داشت سعی میکرد سخت شود.سخت سخت!

ولی از روزی که رضایت نامه دادند برای جشن امروز مبنی بر ماندن تا ساعت 3 برای برگزاری جشن،موقتم دلم را دلداری،ذهنم را آرام ،جسمم را نشد کاری کنم ولی روحم را نوازشی کردم انگار!

اساسا و اصولا و طبق اطلاعات فعلی و قبلی ای ک اینجانب از برنامه های دبیرستان داشتم،بعد از برنامه ی فوق العاده ی روز معلم ک خب زحمت خود بچه ها بود،این بار مدرسه واقعا سنگ تمام گذاشته بود!و باعث شده بود مقدار زیادی از هیجانات انباشته شده در ذهن و دلم و روحم را تخلیه بنمایم!از کیک سه طبقه و هدیه ی شال و سرود قشنگ معلم ها که بگذریم،تزئین بی سابقه ای بود ک همه را به وجد آورده بود در مقایسه با قبل!

خلاصه خیلی خوش گذشت.از ناهار دسته جمعی خوردن و دست و جیغ و هورا بگیر تا....کادو شدن من توسط روبان های هدیه ی بچه ها!

جای همگی خالی!

پ.ن:هر از گاهی نیاز ب تخلیه ی انرژی امانم را حسابی تر از حساااابی،می برد!

پ.ن2:از آغاز روز خوبم خوشحالم،با پایان خوب.روز خوبی بود،منهای دغدغه ی ذهنی و نگرانی ام.

 

 

 

 


+ سه شنبه 90/4/28 11:36 عصر قاصدک خانوم | نظر