سفارش تبلیغ
صبا ویژن
               قااااااصدکانه
                            ســـاده ی ســـاده.. از دســت میـــرونــد .. همـــه ی آن چــیزها کــه.. سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...

 

رویت را مخراش!مویت را پریشان مکن زینب!مبادا که لب به نفرین بگشایی و زمین و زمان را به هم بریزی و کائنات را کن فیکون کنی!

ظهور ابر سیاه در آسمان صاف ،آتش گرفتن گونه های خورشید،برپا شدن طوفانی عظیم به رنگ سرخ،آنسان که چشم از دیدن چشم به عجز بیاید،بر انگیخته شدن غبار سیاه و فروباریدن خون،این تکانهای بی وقه ی زمین،این لرزش شانه های آسمان،همه از سر این کلامی است که تو اراده کردی و به زبان نیاوردی:

"کاش آسمان به زمین بیاید و کاش کوه ها تکه تکه شوند و بر دامن بیابانها فرو بریزند،کاش...

اگر این "کاش"که بر دل تو میگذرد،بر زبان تو جاری شود،شیرازه ی جهان از هم می گسلد و ستونهای آسمان فرو میریزد.اگر تو بخواهی،خدا طومار زمین و آسمان را به هم می پیچد ،اگر تو بگویی،زمین تمام اهلش را در خویش می بلعد،اگر تو نفرین کنی،خورشید جهان را شعله ور میکند و موه ها در آتش خویش میگدازند.

اما مکن،مگو،مخواه زینب!

شکیبایی ات را از دست مده زینب!که آسمان بر صبر تو استوار ایستاده است.اینک این ملائکه اند که صف به صف پیش روی تو زانو زده اند و تو را به صبوری دعوات میکنند.این تمامی پیامبران خداوندند که به تسلای دل مجروح تو آمده اند.جز اینجا و اکنون،زمین کی تمام پیامبران را یکجا بر روی خویش دیده است..

این صف اولیاست،تمامی اولیائ الله و این خود محمد (ص) است.این پیامبر خاتم است که در میانه ی معرکه ایستاده است،محاسنش را در دست گرفته است  اشک مثل باران بهاری بر روی گونه هایش فرو میریزد.

_ یا جداه!یا رسول الله!یا محمداه!این حسین توست که...

نگاه کن زینب!این خداست که به تسلای تو آمد است.

_ "خدا!ببین که با فرزند پیامبرت چه میکنند!ببین بر سر عزیز تو چه می آورند؟ببین که نور چشم علی را..."

نه.نه،شکوه نکن زینب!با خدا شکوه نکن!از خدا گلایه نکن.فقط سرت را بر شانه ای آرام بخش خدا بگذار و های های گریه کن.خودت را فقط به خدا بسپار و از او کمک بخواه.خودت را در آغوش گرم خدا گم کن و از خدا سیراب شو،اشباع شو،سر ریز شو.آنچنان که بتوانی دست زیر پیکر پاره پاره ی حسین بگیری و او را از زمین بلند کنی و به خدا بگویی:"خداًاین قربانی را از آل محمد قبول کن!"

-------

درست همانجا که گمان میبری انتهای وادی مصیبت است،آغاز مصیبت تازه است؛سخت تر و شکننده تر.

اکنون بناست جگرت را شرحه شرحه بر خاک گرم نینوا بگسترانی تا اسبها بی مهابا بر آن بتازند و جای جای سم ستوران بر آن نقش استقامت بیندازند...

 

صبوری کن زینب....

 

 

پی نوشت:اگر کسی می گفت:عالمه،اگر کسی می گفت عارفه،اگر کسی می گفت فاضله،اگر کسی می گفت کامله،همه ی ذهنها تو را نشان میکرد و همه ی دلها به سوی تو برمیگشت...

قدری از صبرت را بر من عارفه قرض بده زینب..

 

خدایا کاری کن لایق اسمم باشم....

 

 

 

یا زینب...

آفتاب در حجاب،سید مهدی شجاعی

 


+ پنج شنبه 89/9/25 4:52 عصر قاصدک خانوم | نظر