از او روزاس که هرکس يه وره و کسي کاري به کار ديگري هم نداره ...
منم که حوصلم شديدا سر ِ ... اومدم يه سر اينجا شايد از اون حالت کسالت در اومدم :)
پدرجان دارن مناظره تماشا ميکنن و حرص ميخورن و يه جاها حال ميکنن و يه جاها دست ميزنن و يه جاها ام عصبي ميشن و ... بيــــــــــــــــــــب !!
(باقي ِ جمله بدليل ِ آزادي ِ زياد سانسور شد !)
مادر جان هم ک نيستن ، مريم خوابه و مرتضي م تو اتاقشه ، مهدي گرم بازيه و من اينجا ول علافم :دي
دلم شهر کتاب ميخواد ... هيچي واسه ثمر و حانيه هم نخريدم ، اصن يه وعضي !
شومام که داري تشريف ميبري عروسي ،
از اونور فرزانه از سوئد اومده ميخوايم بريم ديدنش ، و فقط منو مريم و مامانم بريم گمونم ، و حسن و شوري ، نيلو و رز هم نيستن که بگم خوش ميگذره ... هعي خدا ........
شايد قبلش يه سر برم کتاب جديد بخرم ، اونجا هم حوصلم سر نميره ...
راستي ! آهنگ ِ وب ِ گلاره رو گوشوندي ؟
واااي ... زندگيـــــــــــــه !
راستي ِ نامبر 2 : قالب و عسک ِ نيو ت مبارک :دي :*