ســـاده ی ســـاده..
از دســت میـــرونــد ..
همـــه ی آن چــیزها کــه..
سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...
|
خودت گفتی ، در تمام بازی هایم خودت گفتی .
" اما تو که پر نداری...خودت خبر نداری..."
نوبت من که شد و گفتم "تو" پر،
گفتی "اما من که پر ندارم...خودم خبر ندارم..."
حالا تو بگو.
این بود رسمش؟!
تو پر داشتی.
خودت هم خبر داشتی.
این میان من بازی کردم و تو هم راستش را نگفتی.
وگرنه اگر نه پر نداشتی،
نه خبر،
چرا رفتی؟!
هان!؟
بگو...
هنوز هم دیر نشده.
بیا بازی کنیم.
دلم برای مبهوت بازی ماندن تنگ شده....
پ.ن:این هم از همان پست های بی هوا و فی البداهه بود ک با خواندن جمله ای راجع ب کلاغ پر ،افتاد توی ذهنم!
هنوز هم برداشت ها مهربان است....می دانم!
پ.ن 2:جدیدا فهمیدم چشمام بیش از حد شور شده.چند روز پیش گفتم معده ام آنطوری ک انتظار می رفت اذیتم نکرده.از شب همان روز تا الان،گیر داده،داااغون!(جنبه ی ی تعریفم نداره!والااا..!)دعا فراموش نشود.تشکر:)