• وبلاگ : قااااااصدكانه
  • يادداشت : ايمان..
  • نظرات : 5 خصوصي ، 69 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    من دعواي خانوم بي آزار رو يادم نيست. اون موقعي رو يادمه كه ميرزايي يهو از كتابخونه پريد بيرون و گفت من يه لحظه ديگه مي يام و ديدي داشت حرص مي خورد كه هيچ كس نيومده!

    دعواهاي بعدش تو نمازخونه رو هم يادمه...!

    پاسخ

    واي!من خودمو كشتم تا تو و هدي بالاخره بياين!اين هدي مگه دل مي كند از محدوده ي پيلوت؟!چرا ما داشتيم مي دويدي و سر و صدا مي كرديم و مراد دل و خانوم بي آزار هم گفتن آروم تر!و ما باز هم به دويدنمون ادامه داديم!