آخرين وصيت هاي يك خورنده دست پخت يك قاصدكي :
خداوندا... آخر چرا بر ما رحم ننمودي كه ما را مجبور به تناول از گل كاشت قاصدكي كردي...
خداوندا... پيچ هاي عجيبي سر و روده هايم را در آغوش گرفته اند .... خودت بر ما برحم...
خداوندا... اين دل روزي مامن هزاران حرف ناگفته و اسرار آباني بود...آن را طعمه اين دست پخت ناپختني قرار مده...
خداوندا.... پس از مرگم هواي گوسفند قرمزه ي روي ميز و لپ تاپم را داشته باش... ما را كه ديگر اماني نيست...
چندي است كه عرق هاي سرد بر پيشانيمان نقش بسته است گوييا در حال احتضار مي باشيم...
خداوندا.... ما را دودستي درياب...
آآآمين!