به به ! جمع شب زنده داران جمعه ... من هم همش بيدارما ... آن يار كه عهد دوستداري بشكست ميرفت و منش گرفته دامن در دست ميگفت دگر باره به خوابم بيني
پنداشت كه بعد از او مرا خوابي هست ...