• وبلاگ : قااااااصدكانه
  • يادداشت : دبيرستان....
  • نظرات : 9 خصوصي ، 68 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سرمايه يک دل حرف هايي است که براي نگفتن دارد...!

    وقتي اين جمله رو خوندم ياد کلي چيزا افتادم...! يادته هر چهارشنبه بعدازظهر زنگ مي زديم به هم و يک ساعت...!

    يادته 15 ارديبهشت من مي گفتم هيچ اتفاقي نيفتاده؟! يادته...؟!

    يادته 22 ارديبهشت؟! من بهت زنگ نزدم. فرداش برام تعريف کردي که چي شده...!

    29 اردبيهشت که رسما رو به موت بوديم! رو به موت که نه...! کلا مرده بوديم...!

    1 ارديبهشت هيچ خبري نبود...! يادته وقتي به هم زنگ مي زديم كلي جيغ و ويغ مي كرديم...! واااااااي اصفهان...!

    25 فروردين رو يادم نمي ياد...! آهان...! يه صحبت مفصل پاي تلفن با هم داشتيم! وااااااي عارفه...! اون شنبه هه رو يادم رفته بود...! چندم بود؟! واااااااي خدا حافظه ام رو از دست دادم...!

    ببخشيد معطل شدي رفته بودم دفتر يادداشت روزانه ام رو ببينم! شنبه 28 فروردين بود. همون روزي كه خانوم كريمي ما رو از كلاس كشيد بيرون تا بريم ناهار بخوريم و رفته بوديم تو ناهارخوري جيغ مي زديم...!

    هي خدا...! اصلا اون روز رو يادم نبود...!

    9773

    پاسخ

    من هنوزم احساس مي كنم سال جديد همين اتفاقا ميفته..اما...كاش ميفتاد......:(