• وبلاگ : قااااااصدكانه
  • يادداشت : بهــــــار خوبم !:)
  • نظرات : 1 خصوصي ، 12 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    داليــــــــــــــــــــــــ .... :))
    چند روز بود جاي اسمم خالي بود تو اين صفحه ... نبود ؟ :دي





    اممممم ...
    همين .


    پاسخ

    دالللييييي....گووول خورديي:)) بلييي...بسياااار زيااد ...بسيااار ...منور كردين:):*
    ايشالله برا همه سال خوبي باشه...
    به اميد خدا :)

    پاسخ

    ايشالا براي شما هم:)
    لپتو بوس مي کنم ...
    تو خيالم



    توي
    خيالم ...
    پاسخ

    و من هم توي خيالم سفت بغلت مي كنم...اون روز ك مامانتون اينا رو ديدم و تو نبودي؛ اينقـــــــدر دلم هواتو كرد فاطمه سادات:(
    + سکوت آبي 
    چه بهار خوبي.... :)
    بهارت مبارک قاصدک :)
    پاسخ

    بهار تو هم ....:)
    نيستي اينجا ...
    دارم سنتوري ميبينم ...
    يه حاليم ...
    حالمو نميفهمي ...
    هيشکي نميتونه بفهمه ...
    يه حال عجيبيم ...


    کاش امشب ميومدي ....... :(
    پاسخ

    ولي من اين حالايي ك هيشكي نمي فهمه رو خوب مي فهمم....خوب ِ خوب ....

    سلام عليکم.از شما دوست بزرگوار خواهشمندم به وبلاگ قيدار شهر جد پيامبراسلام سر زده و نظر حکيمانتان را در مورد بهتر شناساندن اين پيامبر الهي بفرمائيد.ممنونم

    پاسخ

    سلام. در اسرع وقت انشاالله!

    اين از خانواده اي که کيلومترها اونور تر بي خبر از ما ان و وقتيم ميزنگن اينجورن ، اينم از مرتضي که پنج متر اونور ِ منو مونيتور رو مبل نشسته داره سريال ميبينه و شرط ميبندم تعداد ديالوگهامون از صب تا حالا به 8 تا جمله هم نرسيده :دي

    پاسخ

    :)) پيش مياد :دي
    اهم اهم ...

    سکوت امروزمو جبران کردم ...

    ب ع ل ه ... :))

    چون جا نشد ، تو دو تا کامنت خواستم بفرستم واست تو دو تا جا ميشد اما پارسي بلاگ لج کرده باهام تو چهارتا بايد بفرستم ... :))

    بگو ماشالا :دي

    پاسخ

    ببين ب پارسي بلاگ هيچي نگو دگ نمي ذاره مطلب بذارم..همينجوريش با هزااار بدبختي آپ مي كنم..نميدونم با من چ خصومتي پيدا كرده :دي

    زنگ زدم به رز بگم بياد امشب خونمون آخه خانواده اوشونم همه مشهدن پيش پدربزرگ و مادربزرگ ، که گوشيش خاموش بود ...

    گفتم به نيلو زنگ بزنم ، يادم اومد سفره ...

    عاقا يني من امروز به عالم و آدم خواستم زنگ بزنم ... ببين بيکاري چه به روز آدم که نمياره :))

    بعد از اينهمه ساعت که منو خان داداش تنها بوديم منزل ، بالاخره مادر و پدر تماس گرفتن ، و سفارش کردن که خونه نامرتب نباشه ... انقدر گفتن و گفتن که بنده رو ناچار کردن متوسل به دروغ شم ، ماهم فرماديم که موبايلمون داره زنگ ميزنه و قظع فرموديم تماس رو :دي

    پاسخ

    خودت گفتي همه رو ي جا ج بدم :دي
    ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ...
    ميدوني ... از اونجايي که منو تو اين يکي دو روزه باهم هيــــــچ گونه ارتباطي نداشتيم مخصوصا از نوع اس ام اس اش ، وظيفه خودم دونستم که گنــــــــــــده سلام کنم ... :دي
    ببين کارم به کجا رسيده که اومدم وبلاگ تو نظر بذارم ... والااا :))

    ببين جداي از شوخي تو حوصلت سر ميره چيکار ميکني واقعا ؟؟؟
    گفتم از سرکار خانوم دعوت کنم تشريف بياريد خونمون که نيوردين ، فرزانه هم که امروز خرورارها مهمون داشتن ، زهرا هم که ابيانه بودن و پاکي هم جواب اس ام اس نداد :دي
    اين از شانس اول صبخمون ...
    گفتم بشينم سر درس و مقشم که ديدم اصن حسش نيس ...
    نشستم پاي تي وي ولي چيز جالبي نداشت ،
    سي دي جديد اومدم از مرتضي بگيرم که بيرون تشريف داشت و کمدش هم قفل بود (از اين اقدامات سکيوريتي که آدما انجام ميدن هيچ سر در نميارم ! اين از کمد مرتضي که محض رضاي خدا يه بار نشد فقل نباشه ، اونم از موبايل و آيپاد و آيپد و آيفون و ام پي 4 و خلاصه تمام وسايل الکترونيکي شما و ساير رفقا که من هيچ وخ از فلسفه قفل کردنشون سر در نيوردم :دي )
    در آخرين مرحله ديگه رجوع کردم به کمد پدر جان ، دريغ از يه سي دي درست و حسابي ... همه سي دي هاشم با خودش برده نامرد :دي
    ولي اون ته مه ها يه سي دي ايراني پيدا کردم و گذاشتم ... همش اشک و ناله و غم و غصه و افسردگي ... ديگه تا اشک داشتيمم اينجا خرج کرديم بعد ديديم نه جدي جدي خيـــــــــــــلي حوصلم سر رفته ...
    بعد يهو يادم افتاد که ما يه زماني يه مادري داشتيم ، يه پدري ، يه خواهر و برادري هم بودن انگاري ... خواستم زنگ بزنم مشهد خونه مادريزرگم دبدم شماره ندارم ... بعدم خوشحال شدم که نزنگيدم گفتم ببينم اونا اصن مارو يادشون مياد يا نه ؟ :دي
    پاسخ

    ببييين عاشقتم :)) يني عالي بود برنامت :دي اين سيستم تند تند توضيح دادنت عين اون موقع ها بود ك مي زنگيديم بعد تو هي حرف مي زدي مي گفتي بعــــــــد :دي يادته؟! عوضش من امروز و ديروز ....هيييي همه چي واسم خاطره تداعي مي كرد! ببيييين! دگ جدي جدي داشتم خل مي شدم ...هر آهنگگگگگ ك پلي مي شد هي يا مي زدم بعدي يا مرفتم تو ي ناحيه از زندگيم فرو :دي بعدم بعد از ظهر كلي فيلم اصفهان و روشنگر و اينجا رو ديدم ...بعدم ك رفته بوديم عيد ديديني و من از خجالت همه وجوودم داغ شده بودم و خدا خدا مي كردم قرمز نشم :)) بعد هيچي دگ بازم بحث نور و مدرسه و خ فرزانه پور و اينا شد :)) يني بگو ي لحظه من در حال زندگي مي كردم نمي كردم :)) دائم در گذشته بودم ....تلخ و شيرين..همه نوعه :دي اينقدم دلم هواي راهنماييمو كرده ك خداا مي دونه....بعدد ديگه آره دگ .....مي دوني چون هيييچ ارتباطي نداشتيم خصوصا اس ام اسي مجبور شدم ين همه حرفو ي جا بزنم:)) من ك از خدام بود پاشم تلپ شم خونه شما :دي ولي دگ عيد ديدني و اين بساطا...ي برنامم دارم همو فردا ببينيم مي گم الان برات :دي بدرووووووود :دي
    عيد ِ تو هم مبارک ..
    سال ِ خوبي داشته باشي بي غم و غصه :)

    ديدي هيشکي بهم نظر نميده؟ مي خوام بشينم عزاداري کنم...
    سال 92 عجيب و غريب خواهد بود بي شک...
    کنکوري خواهيم شد! و اين مساله اي است که من باورش نمي کنم و برام مهم نيستش هم!
    في الحال فقط برام مهم اينه که هيچکي بهم نظر نميده :(
    پاسخ

    ني ك من وبم سرشااار از نظره :دي گاهي باورم نميشه صاحب اون پستاي دو خطه ك 100 تا نظر داشت و تا 56 نمي شد من آپ نمي كردم خود من بودم :)) شكست روحي خوردم از اين نظرات :)) پووووول ! عيدت مباارك ....:* هوم ...ما كنكوري مي شيم ....و من ...18 ساله...اين ي موردو نيسم آقا ...