از دست ندي حال اين روزهات رو (خوب و بد ) براي نوشتن قاصدک بانو ......///
دستمال جادويي که نميخواد گردگيري اينجا ؟!!
خاطره يعني يه سکوت غير منتظره ميون خنده هاي بلند! از همين الان دلم براي شب اول مهر تنگ شد!
از دست اين زندگي!.... آخرش چي مي مونه؟ يه عالمه چيز که قراره دلت براشون تنگ بشه!
اون واضحات که خيلي خيلي واضحه! اصن يه وعضي.... آدم تو زندگيش يه چيزايي مي بينه.... والا!
همه درد و بدبختي اون مدرسه يه طرف! اون چراغاش يه طرف ديگه!
دختره! کتابتو ديدم!(بعله! باختن شرط و اين صوبتا که از قبل مطرح شده بود نيازي به تکرار واضحات نيست! :دي) به سبا هم سلامتو رسوندم يه چند ديقه داشت فکر مي کرد تا يادش اومد کيو ميگم(همه که حافظه شون مث من نيست!)
هعي....
مي بيني؟
نه نمي بيني!
ما همچنان پاييز گرمو با كولرهاي داغون سپري ميكنيم!
فقط به آخرش ميفكرم ك كلهم اجمعين تو مدرسه زندونيم!
عيد و دو هفته تو ارديبهشت...
مهم نيس!
بايد به خودم بگم نه غصه دختركم!
شمام نه غصه خواهرجان!واس كلاس بنديااااا!!