سلام!
مي گم عارفه ييوقتايي صفحه وبلاگ منم باز کني بجايي بر نمي خوره!!
البته الان مطلب نداره!!
ولي کلا...
راسي بيا بريم خونه نرگس اينا تولد!!
برا غافلگيري:)
چيزه...
خب من ميرم ديگه ....
:-اچ
هميشه سخـــت ترين جاي ِ کار اينه که، تظاهر کني که هيچـــي نشده ...
18 بهمنو توضيح دادم؟
حالا تو اين همه نظر داري...
چادرت بوي شكـــوفه مي دهد...چادرت را پهن كن...بهار من...تا زمين،سبـــــــز شود...
:((((((((((((((((((
ياد مدرستون افتادم! اين طوري نگاه نکن! ربطي نداره!من بيخودي ربطش دادم!
چيزه... بگو...
اه يادم رفت...
جبهه ي نبرد ِ واژه ها:کاغذ ِ چروک و خط خطي...باز پاي خاکريز شعر ِ تو...چه جمله ها شهيد مي شوند...
اينو مي بيني؟
همون روز که قيچي اومده بود خونمون ئه...
آرزوهايي در زندگي هست که بايد از آنها گذشت...گاهي بايد آرزوهايت رامثل قاصدک بذاري کف دست و بسپاريشان به دست باد...تا بروند وسهم ديگران شوند...
.
چرا به جمعه اين قدر نگاه منفي داري؟ مهم نيست.... اون ده روزه مهمه فعلا....
:((((((((
با قلب من بازي نکن... :((((
كودك ِ كوچك ِ تنهايي ام ، آرام ندارد...
ببين لزومي نداره که همه ي حرفو منتقل کنه! يه استارت زده بشه.. بقيه رو خودت بلدي بزني ک!
چيزه... بدو... داره شب ميشه! :دي
باور کن زندگي ِ آدم، گاهي لَنگ ميشه...لنگِ کمي دلگرمي ... فقط کمي ...
....
نه... خوب نيس....
آن قدر نيمه ِ خاليم را ديدي...که نيم ديگرم نيز،هوس ِ خالي شدن کرد ...
خب اين بي ربطه....
بابا چه کشکي... چه دوغي... اين خاطرات خوش از دسته ي اون خاطرات خوش نيست... ولش کن...
مي گفتم...
جا مانده است/ چيزي/ جايي/ که هيـچ گـاه ديگـر/ هيـــچ چيـــز/ جايش را پر نخواهد کرد....
بابا جان تو اين موثره! از من مي شنوي موثره...
اون داستان 18 بهمنو يادته... تجربه پيدا کردم از اون موقع!
مدتيست فكرم درد ميكند...دكتر ها مي گويند:توده اي از حرف هاي نگفته در سر دارم...
حرف نگفته نداري؟ گفتم اگه داري اين مناسبه!
(عين اين دکترا... اينجا درد نداري؟) الان شبيه يه شکلکم که دستشو گذاشته زير چونش... همين طوري داره خيره خيره نگاه ميکنه...
کمبود شکلک بيداد ميکنه يعني!
چه زود سهم روزهاي خوب ،فقط يك يادش بخير ساده مي شود...
چي بگم؟
بايد از همون تئوري من استفاده کني زودتر... چون خوندن اين جمله ها داره افسردم ميکنه...
اونوقت چه کسي پاسخگوئه؟